بازی چوگان یا گلف

بازی چکرز

بازی کردن

بازی کن ردیف جلو

بازی گلف چهار نفری

بازی یک نفره

بازیابی

<hr> مترادف بازیار : برزگر، دهقان، زارع، کشاورز، شکارچی، صیاد، میرشکار، بازجان، بازدار

مترادف بازیار : برزگر، دهقان، زارع، کشاورز، شکارچی، صیاد، میرشکار، بازجان، بازدار

بازیار

<hr> مترادف بازیافت : حاصل، یافته، استحصال

مترادف بازیافت : حاصل، یافته، استحصال

بازیافت

بازیافت نکردنی

بازیافتنی

<hr> مترادف بازیچه : اسباب بازی، عروسک، لعبت، ملعبه، آلت دست، مسخره، مضحکه

مترادف بازیچه : اسباب بازی، عروسک، لعبت، ملعبه، آلت دست، مسخره، مضحکه

بازیچه

بازیچه قرار دادن

بازیچه کوچک

<hr> مترادف بازیکن : بازیگر، ورزشکار <hr> متضاد بازیکن : تماشاچی

مترادف بازیکن : بازیگر، ورزشکار متضاد بازیکن : تماشاچی

بازیکن

بازیکن خط جلو

بازیکن خط حمله

بازیکن سابقه دار

بازیکن میانه

بازیکن میدان فوتبال و غیره

بازیکن ورزشی

بازیکن، بازیکن

بازیکنی که توپ را میزند

<hr> مترادف بازیگر : آرتیست، بازیکن، ستاره، هنرپیشه، هنرمند ، بازی کن، نقش پرداز، نیرنگ باز، فریب کار، حقه باز <hr> متضاد بازیگر : تماشاچی، تماشاگر، تماشایی

مترادف بازیگر : آرتیست، بازیکن، ستاره، هنرپیشه، هنرمند ، بازی کن، نقش پرداز، نیرنگ باز، فریب کار، حقه باز متضاد بازیگر : تماشاچی، تماشاگر، تماشایی

بازیگر

بازیگر تراژدی

بازیگر خانه

بازیگر زن

بازیگر شیرین کار

بازیگر عمده

بازیگر نقابدار ایام نوئل

بازیگران داستان

بازیگری

<hr> مترادف بازیگوش : بازی دوست، سربه هوا، تفنن جو، شیطان، متفنن <hr> متضاد بازیگوش : آرام، عاقل، معقول

مترادف بازیگوش : بازی دوست، سربه هوا، تفنن جو، شیطان، متفنن متضاد بازیگوش : آرام، عاقل، معقول

بازیگوش

بازیگوش، بازیگوش

<hr> مترادف بازیگوشی : تفنن جویی، سربه هوایی، شیطنت

مترادف بازیگوشی : تفنن جویی، سربه هوایی، شیطنت

بازیگوشی

<hr> مترادف باس : بیم، ترس، هراس، خشم، هیبت، غضب

مترادف باس : بیم، ترس، هراس، خشم، هیبت، غضب

باس

باسانی

باسانی قابل اجرا

باسبکروحی حرکت کردن

<hr> مترادف باستان : دیرین، دیرینه، عتیق، کهن، گذشته <hr> متضاد باستان : نو، نوین، جدید

مترادف باستان : دیرین، دیرینه، عتیق، کهن، گذشته متضاد باستان : نو، نوین، جدید

باستان

<hr> مترادف باستان شناس : دیرینه شناس، عتیقه شناس

مترادف باستان شناس : دیرینه شناس، عتیقه شناس

باستان شناس

<hr> مترادف باستان شناسی : دیرینه شناسی

مترادف باستان شناسی : دیرینه شناسی

باستان شناسی

باستانشناس

باستانشناسی

<hr> مترادف باستانی : دیرینه، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهن، کهنه <hr> متضاد باستانی : جدید، نوین

مترادف باستانی : دیرینه، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهن، کهنه متضاد باستانی : جدید، نوین

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد