<hr> مترادف بقا : ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام، زندگانی، زیست، زندگی کردن، زیستن، پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن <hr> برابر پارسی : هستی، پایندگی، پایدارماندن، پایداری، پایستگی، ماندگاری، ماندن

مترادف بقا : ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام، زندگانی، زیست، زندگی کردن، زیستن، پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن برابر پارسی : هستی، پایندگی، پایدارماندن، پایداری، پایستگی، ماندگاری، ماندن

بقا

بقاء

بقاء خود

<hr> مترادف بقاع : امکنه متبرکه، بقعه ها، بقع، زیارتگاهها، مزارها، مکان های متبرک، امکنه، محل ها، جاها، مکانها، تکیه ها، خانقاه ها، صوامع، صومعه ها

مترادف بقاع : امکنه متبرکه، بقعه ها، بقع، زیارتگاهها، مزارها، مکان های متبرک، امکنه، محل ها، جاها، مکانها، تکیه ها، خانقاه ها، صوامع، صومعه ها

بقاع

<hr> مترادف بقاعده : درست، طبق قاعده ، مرتب، منظم <hr> متضاد بقاعده : بی قاعده، نامرتب، نامنظم <hr> برابر پارسی : به سامان، بسزا

مترادف بقاعده : درست، طبق قاعده ، مرتب، منظم متضاد بقاعده : بی قاعده، نامرتب، نامنظم برابر پارسی : به سامان، بسزا

بقاعده

<hr> مترادف بقال : خواربار فروش، سقطفروش <hr> برابر پارسی : خواربار فروش، بنکدار

مترادف بقال : خواربار فروش، سقطفروش برابر پارسی : خواربار فروش، بنکدار

بقال

بقالب زدن

<hr> مترادف بقالی : خواربارفروشی، سقطفروشی، مغازه، دکان

مترادف بقالی : خواربارفروشی، سقطفروشی، مغازه، دکان

بقالی

<hr> مترادف بقایا : باقیمانده، بقیه ها، ته مانده، تفاله، درد، رسوب، نخاله، آثار، رگه ها، بازماندگان

مترادف بقایا : باقیمانده، بقیه ها، ته مانده، تفاله، درد، رسوب، نخاله، آثار، رگه ها، بازماندگان

بقایا

بقایای جسد انسان پس از مرگ

بقتل رساندن

<hr> برابر پارسی : به اندازه

برابر پارسی : به اندازه

بقدر

بقدر لازم

بقدر کفایت

بقدر یک اتاق پر

بقدر یک بشقاب

بقدر یک بشکه

بقدر یک جیب

بقدر یک سبد

بقدر یک چمچه

<hr> برابر پارسی : به اندازه ای

برابر پارسی : به اندازه ای

بقدری

<hr> مترادف بقر : سهر، گاو، گوساله

مترادف بقر : سهر، گاو، گوساله

بقر

بقرار

بقرار در صد

بقرار روزی

بقرار هر سال

بقراطی

بقسمت های جزء تقسیم کردن

بقسمتهای کوچک تقسیم کردن

بقطار سوار کردن

<hr> مترادف بقعه : زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک، بنا، خانه، سرا، عمارت، جا، جایگاه، مقام، مکان

مترادف بقعه : زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک، بنا، خانه، سرا، عمارت، جا، جایگاه، مقام، مکان

بقعه

بقم

بقم اسود

بقهقرا رفتن

بقول

<hr> برابر پارسی : آشنا سخن آنکه

برابر پارسی : آشنا سخن آنکه

بقول معروف

<hr> مترادف بقولات : بنشن، حبوبات

مترادف بقولات : بنشن، حبوبات

بقولات

بقوه سه رسیدن

<hr> مترادف بقچه : بغچه، جامه دان، دستمال

مترادف بقچه : بغچه، جامه دان، دستمال

بقچه

بقچه بستن

بقچه بندی

بقچه کوچک

بقید کفیل ازاد کردن

<hr> مترادف بقیه : بازمانده، باقی مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه، ادامه، دنباله، مابه التفاوت <hr> برابر پارسی : مانده، بازمانده، ته مانده

مترادف بقیه : بازمانده، باقی مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه، ادامه، دنباله، مابه التفاوت برابر پارسی : مانده، بازمانده، ته مانده

بقیه

<hr> مترادف بل : بلکه، شاید <hr> متضاد بل : حتم <hr> برابر پارسی : ولی، واdتر که، بهتر از آن که، به جای آن، بدتر از آن

مترادف بل : بلکه، شاید متضاد بل : حتم برابر پارسی : ولی، واdتر که، بهتر از آن که، به جای آن، بدتر از آن

بل

<hr> مترادف بلا : آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت، آزمایش، آزمون، امتحان، زرنگ، ناقلا ، حیله گر، محیل | بدون، بی <hr> متضاد بلا : پخمه، ساده لوح | با <hr> برابر پارسی : آفت، آسیب، گزند، زیان

مترادف بلا : آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت، آزمایش، آزمون، امتحان، زرنگ، ناقلا ، حیله گر، محیل | بدون، بی متضاد بلا : پخمه، ساده لوح | با برابر پارسی : آفت، آسیب، گزند، زیان

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد