بی نور شدن

بی نوک

<hr> مترادف بی نیاز : توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی <hr> متضاد بی نیاز : نیازمند

مترادف بی نیاز : توانگر، دارا، صمد، غنی، مستغنی متضاد بی نیاز : نیازمند

بی نیاز

بی نیاز از تخم نر

بی نیاز از توصیف

بی نیاز از غیر

<hr> مترادف بی نیازی : تنعم، توانگری، خرسندی، استغنا، درویشی، قناعت، صمددیت <hr> متضاد بی نیازی : نیازمندی

مترادف بی نیازی : تنعم، توانگری، خرسندی، استغنا، درویشی، قناعت، صمددیت متضاد بی نیازی : نیازمندی

بی نیازی

بی نیازی از تلقیح

بی نیازی از جفت گیری

بی نیازی از دیگران

بی نیرو

بی نیرو ساختن

بی نیرو و قوت کردن

بی نیرو کردن

بی هدف

بی هدفی

بی هسته

<hr> مترادف بی همتا : بی مانند، بی همال، بی مثل، بی نظیر، تنها، فرید، یکتا، یگانه

مترادف بی همتا : بی مانند، بی همال، بی مثل، بی نظیر، تنها، فرید، یکتا، یگانه

بی همتا

بی همه چیز

بی هنجاری

<hr> مترادف بی هنر : بی مایه، بی معرفت، هیچکاره، بی عرضه <hr> متضاد بی هنر : هنرور

مترادف بی هنر : بی مایه، بی معرفت، هیچکاره، بی عرضه متضاد بی هنر : هنرور

بی هنر

<hr> مترادف بی هوش : بی حال، مدهوش، لایعقل، مست، احمق، بی استعداد، خرف، خرفت، کم حافظه، کندذهن، کودن، منگ، بیخود، دبنگ، گیج <hr> متضاد بی هوش : هوشمند

مترادف بی هوش : بی حال، مدهوش، لایعقل، مست، احمق، بی استعداد، خرف، خرفت، کم حافظه، کندذهن، کودن، منگ، بیخود، دبنگ، گیج متضاد بی هوش : هوشمند

بی هوش

بی واسطگی

بی واهمه

<hr> مترادف بی واک : بی صدا، صامت <hr> متضاد بی واک : واکدار

مترادف بی واک : بی صدا، صامت متضاد بی واک : واکدار

بی واک

بی وجدان

بی وزنی

<hr> برابر پارسی : بی دستاویز، بی بهانه، ی ابزاربی ابزار

برابر پارسی : بی دستاویز، بی بهانه، ی ابزاربی ابزار

بی وسیله

بی وطن

بی وعده

<hr> مترادف بی وفا : پیمان شکن، خائن، عهدگسل، غدار، جفاجو، جفاگر <hr> متضاد بی وفا : وفادار، وفامند <hr> برابر پارسی : ناپایدار

مترادف بی وفا : پیمان شکن، خائن، عهدگسل، غدار، جفاجو، جفاگر متضاد بی وفا : وفادار، وفامند برابر پارسی : ناپایدار

بی وفا

<hr> مترادف بی وفایی : پیمان شکنی، خیانت، غدر، جفاجویی <hr> متضاد بی وفایی : وفاداری

مترادف بی وفایی : پیمان شکنی، خیانت، غدر، جفاجویی متضاد بی وفایی : وفاداری

بی وفایی

<hr> مترادف بی وقار : بی وقر، جلف، سبک، سبکسر، ناموقر ، بی مهابت، بی هیبت، بی جذبه <hr> متضاد بی وقار : موقر، باوقار، پرهیبت، پرجذبه، باجذبه <hr> برابر پارسی : سبکسر، سبکسار

مترادف بی وقار : بی وقر، جلف، سبک، سبکسر، ناموقر ، بی مهابت، بی هیبت، بی جذبه متضاد بی وقار : موقر، باوقار، پرهیبت، پرجذبه، باجذبه برابر پارسی : سبکسر، سبکسار

بی وقار

<hr> مترادف بی وقت : بیگاه، بی موقع، بی هنگام ، زود، گاه <hr> متضاد بی وقت : بموقع، دیر <hr> برابر پارسی : بی هنگام

مترادف بی وقت : بیگاه، بی موقع، بی هنگام ، زود، گاه متضاد بی وقت : بموقع، دیر برابر پارسی : بی هنگام

بی وقت

بی وقفه

<hr> مترادف بی وقوف : بی خبر، غافل، ناآگاه ، دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن <hr> متضاد بی وقوف : آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف، هوشمند، زیرک، تیز

مترادف بی وقوف : بی خبر، غافل، ناآگاه ، دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن متضاد بی وقوف : آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف، هوشمند، زیرک، تیز

بی وقوف

بی پا

بی پاداش

بی پاپوش

<hr> مترادف بی پایاب : ژرف، عمیق <hr> متضاد بی پایاب : پایاب

مترادف بی پایاب : ژرف، عمیق متضاد بی پایاب : پایاب

بی پایاب

<hr> مترادف بی پایان : بی انتها، لایتناهی، نامتناهی، بی کران، بی نهایت، بی منتها، نامحدود <hr> متضاد بی پایان : متناهی، محدود

مترادف بی پایان : بی انتها، لایتناهی، نامتناهی، بی کران، بی نهایت، بی منتها، نامحدود متضاد بی پایان : متناهی، محدود

بی پایان

<hr> مترادف بی پایه : بی اساس، بی ربط، پوچ، سست، واهی ، دروغ، کذب <hr> متضاد بی پایه : اساسمند، موثق

مترادف بی پایه : بی اساس، بی ربط، پوچ، سست، واهی ، دروغ، کذب متضاد بی پایه : اساسمند، موثق

بی پایه

<hr> مترادف بی پدر : حرام زاده، ولدالزنا، ناپاک زاده، نامشروع

مترادف بی پدر : حرام زاده، ولدالزنا، ناپاک زاده، نامشروع

بی پدر

بی پدر و مادر

بی پر و پا

<hr> مترادف بی پرده : آشکار، بی پروا، بی رودربایستی، صریح، باصراحت، بالصراحه، رک

مترادف بی پرده : آشکار، بی پروا، بی رودربایستی، صریح، باصراحت، بالصراحه، رک

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد