مترادف و متضاد

جوخهءافراد

<hr> مترادف جود : بخشش، بذل، بلندنظری، سخاوت، سخا، کرم، جوانمردی، رادی <hr> متضاد جود : خست <hr> برابر پارسی : بخشش، دهش، فراخ دستی

مترادف جود : بخشش، بذل، بلندنظری، سخاوت، سخا، کرم، جوانمردی، رادی متضاد جود : خست برابر پارسی : بخشش، دهش، فراخ دستی

جود

جودانه

جودو

<hr> مترادف جور : بیداد، جفا، ستم، ظلم، خط لب جام | قبیل، قسم، گونه، نوع، شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نهج، وجه، سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ، شبیه، مانند، متشابه، مثل، جفت، مرتب <hr> متضاد جور : داد، عدل، مهر | ناجور <hr> برابر پارسی : ستم، آزار، بیداد، شکنجه، جفا

مترادف جور : بیداد، جفا، ستم، ظلم، خط لب جام | قبیل، قسم، گونه، نوع، شق، شیوه، طور، نحو، نمط، نهج، وجه، سازگار، متناسب، موافق، هماهنگ، شبیه، مانند، متشابه، مثل، جفت، مرتب متضاد جور : داد، عدل، مهر | ناجور برابر پارسی : ستم، آزار، بیداد، شکنجه، جفا

جور

جور بجور

جور بجور کردن

جور بودن

جور بودن با

جور دراوردن

جور ساختن

جور ساز

جور شدن

جور شده

جور نشدنی

جور و جفا کردن

جور کردن

جور کردن و شدن

جور کننده

جوراب

جوراب بافی

جوراب زنانه ساقه بلند

جوراب ساقه کوتاه

جوراب ها

جوراب و زیرپوش کشباف

جوراب پوشیدن

جوراب کوتاه

<hr> مترادف جوراجور : گوناگون، متنوع، مختلف، نوع به نوع <hr> متضاد جوراجور : همگون، یکسان

مترادف جوراجور : گوناگون، متنوع، مختلف، نوع به نوع متضاد جوراجور : همگون، یکسان

جوراجور

جوربجور شونده

جورواجو

جورواجور

جورواجور کردن

جورواجوری

<hr> مترادف جورپیشه : بیدادگر، ستمگر، غدار، ظالم <hr> متضاد جورپیشه : دادگر

مترادف جورپیشه : بیدادگر، ستمگر، غدار، ظالم متضاد جورپیشه : دادگر

جورپیشه

جورگان

<hr> مترادف جوز : گردو

جوز

جوزا

<hr> مترادف جوش : اتصال، پیوند، لحیم، داغ، جوشش، غلیان، اوج، بحبوحه، هنگامه، دانه، اضطراب، شور، گره، آشفتگی، حرص، خودخوری، عصبانیت فوران شور

مترادف جوش : اتصال، پیوند، لحیم، داغ، جوشش، غلیان، اوج، بحبوحه، هنگامه، دانه، اضطراب، شور، گره، آشفتگی، حرص، خودخوری، عصبانیت فوران شور

واژه های حرف "ج" - مترادف و متضاد