<hr> مترادف خلوت نشین : خلوتی، رهبان، زاویه نشین، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی <hr> متضاد خلوت نشین : معاشرتی <hr> برابر پارسی : پرده نشین، مردم گریز

مترادف خلوت نشین : خلوتی، رهبان، زاویه نشین، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی متضاد خلوت نشین : معاشرتی برابر پارسی : پرده نشین، مردم گریز

خلوت نشین

<hr> مترادف خلوت کردن : عزلت گزیدن، تنها نشستن، به خلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن، خالی کردن، مجامعت کردن

مترادف خلوت کردن : عزلت گزیدن، تنها نشستن، به خلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن، خالی کردن، مجامعت کردن

خلوت کردن

<hr> مترادف خلوت گزیدن : خلوت نشینی کردن، منزوی شدن، معتکف شدن، دوری گزیدن، تنهایی اختیار کردن

مترادف خلوت گزیدن : خلوت نشینی کردن، منزوی شدن، معتکف شدن، دوری گزیدن، تنهایی اختیار کردن

خلوت گزیدن

خلوتخانه

خلوتسرا

خلوتنشین

خلوتنشینی

خلوتگاه

<hr> مترادف خلوتی : گوشه نشین، منزوی، خلوت گزیده، خلوت نشین، معتزل، عزلت نشین، معتکف

مترادف خلوتی : گوشه نشین، منزوی، خلوت گزیده، خلوت نشین، معتزل، عزلت نشین، معتکف

خلوتی

<hr> مترادف خلود : ابدیت، بقا، پایایی، جاودانگی، دوام، مخلد <hr> متضاد خلود : ناپایایی

مترادف خلود : ابدیت، بقا، پایایی، جاودانگی، دوام، مخلد متضاد خلود : ناپایایی

خلود

<hr> مترادف خلوص : اخلاص، بی آلایشی، پاکی، تزکیه، سادگی، صداقت، صفا، صمیمیت، یکدلی، قدس ، بی آمیغی، بی غشی، ویژگی <hr> متضاد خلوص : آمیزگی، اختلاط <hr> برابر پارسی : نابی، سارا، سرگی، سره گی

مترادف خلوص : اخلاص، بی آلایشی، پاکی، تزکیه، سادگی، صداقت، صفا، صمیمیت، یکدلی، قدس ، بی آمیغی، بی غشی، ویژگی متضاد خلوص : آمیزگی، اختلاط برابر پارسی : نابی، سارا، سرگی، سره گی

خلوص

<hr> برابر پارسی : پاکدلی

خلوص نیت

خلی

<hr> مترادف خلیج : خور، شاخاب، شاخابه، شاخاوه <hr> متضاد خلیج : شبه جزیره <hr> برابر پارسی : شاخاب، شاخابه، شاخاوه، کنداب، آبکَند، آبگیر

مترادف خلیج : خور، شاخاب، شاخابه، شاخاوه متضاد خلیج : شبه جزیره برابر پارسی : شاخاب، شاخابه، شاخاوه، کنداب، آبکَند، آبگیر

خلیج

خلیج و غیره

خلیج کوچک

<hr> مترادف خلیدن : فرورفتن خار، سوزن ، شلال شدن، نفوذ کردن

مترادف خلیدن : فرورفتن خار، سوزن ، شلال شدن، نفوذ کردن

خلیدن

خلیدن با نوک سنجاق

خلیدگی

<hr> مترادف خلیع : خودرای، خودسر، خودکام، خودکامه، دیکتاتور، گستاخ، نافرمان ، نابسامان، کودک مطرود، فرزند طرد شده، عاق، نابفرمان، کودک شرور، صیاد، غول، کهنه جامه <hr> متضاد خلیع : بفرمان، مطیع

مترادف خلیع : خودرای، خودسر، خودکام، خودکامه، دیکتاتور، گستاخ، نافرمان ، نابسامان، کودک مطرود، فرزند طرد شده، عاق، نابفرمان، کودک شرور، صیاد، غول، کهنه جامه متضاد خلیع : بفرمان، مطیع

خلیع

<hr> مترادف خلیفه : خدیو، سلطان، ملک، جانشین، قایم مقام، نایب، ارشد، مبصر، رهبر مذهبی ارمنیان <hr> برابر پارسی : جانشین، پادشاه تازی

مترادف خلیفه : خدیو، سلطان، ملک، جانشین، قایم مقام، نایب، ارشد، مبصر، رهبر مذهبی ارمنیان برابر پارسی : جانشین، پادشاه تازی

خلیفه

خلیفه اعظم

خلیفه ای

<hr> مترادف خلیق : خوش اخلاق، خوش برخورد، خوش خو، خوش خلق، مودب، متین، مردم دار، ملایم، نرم ، سزاوار، شایسته، لایق، خوگیر، انس پذیر، مهربان، نرم خو، نیک خلق، نیکخو <hr> متضاد خلیق : بدخلق، بداخلاق، بدخو <hr> برابر پارسی : خوش خوی

مترادف خلیق : خوش اخلاق، خوش برخورد، خوش خو، خوش خلق، مودب، متین، مردم دار، ملایم، نرم ، سزاوار، شایسته، لایق، خوگیر، انس پذیر، مهربان، نرم خو، نیک خلق، نیکخو متضاد خلیق : بدخلق، بداخلاق، بدخو برابر پارسی : خوش خوی

خلیق

<hr> مترادف خلیل : حبیب، دوست، رفیق، محب، ولی، یار <hr> متضاد خلیل : عدو <hr> برابر پارسی : یار، یاور، دوست

مترادف خلیل : حبیب، دوست، رفیق، محب، ولی، یار متضاد خلیل : عدو برابر پارسی : یار، یاور، دوست

خلیل

خلیلآسا

<hr> مترادف خم : انحنا، خمیدگی، قوس، کج، کجی، اعوجاج، مقوس گونه، ناراستی ، پیچ، تاب، شکن، شکنج، خن، خانه زمستانی | خمره، خنب، دن، خمب <hr> متضاد خم : راستی

مترادف خم : انحنا، خمیدگی، قوس، کج، کجی، اعوجاج، مقوس گونه، ناراستی ، پیچ، تاب، شکن، شکنج، خن، خانه زمستانی | خمره، خنب، دن، خمب متضاد خم : راستی

خم

خم سازی

<hr> مترادف خم شدن : دولا شدن، خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن، خماندن، کج کردن، خمیده کردن

مترادف خم شدن : دولا شدن، خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن، خماندن، کج کردن، خمیده کردن

خم شدن

خم شده

خم شو

خم نشدنی

خم نشده

خم پذیر

خم پذیری

خم کردن

خم کردن زانو

خم کننده

<hr> مترادف خمار : باده فروش، شراب فروش، می فروش | مخمور، می زده، نشئه، نیمه مست، ملالت هستی، خمارزده، ملول، رخوت زده، کسل، بی حال، رخوتناک <hr> برابر پارسی : می زده، می زده، ناوان

مترادف خمار : باده فروش، شراب فروش، می فروش | مخمور، می زده، نشئه، نیمه مست، ملالت هستی، خمارزده، ملول، رخوت زده، کسل، بی حال، رخوتناک برابر پارسی : می زده، می زده، ناوان

خمار

خمارآلوده

خمارآلودگی

<hr> مترادف خماری : مخموری، می زدگی

مترادف خماری : مخموری، می زدگی

خماری

<hr> مترادف خماسی : پنج تائی، پنج پاره، پنج جزئی، پنج حرفی، پنج گانه

مترادف خماسی : پنج تائی، پنج پاره، پنج جزئی، پنج حرفی، پنج گانه

خماسی

<hr> مترادف خمان : کمان

خمان

خماندرخم

خمخانه، خمخانه

<hr> مترادف خمر : باده، رحیق، شراب، صهبا، مسکر، عرق، عقار، مل، می نبید، نبیذ <hr> برابر پارسی : باده، مستی آور

مترادف خمر : باده، رحیق، شراب، صهبا، مسکر، عرق، عقار، مل، می نبید، نبیذ برابر پارسی : باده، مستی آور

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد