مارگزیدگی

مارگیر

ماری

ماری جوانا

ماری جوانا وسایرمواد مخدره

<hr> مترادف ماز : آژنگ، چین، شکن، شکنج، مازن، مازو، مازوج، ترک، رخنه، شکاف، مازه، گل کاو

مترادف ماز : آژنگ، چین، شکن، شکنج، مازن، مازو، مازوج، ترک، رخنه، شکاف، مازه، گل کاو

ماز

<hr> مترادف مازاد : اضافی، باقی مانده، بقیه، زیادی، فزونی، مابقی، افزون <hr> برابر پارسی : فزونی، بازمانده، ته مانده

مترادف مازاد : اضافی، باقی مانده، بقیه، زیادی، فزونی، مابقی، افزون برابر پارسی : فزونی، بازمانده، ته مانده

مازاد

مازو

<hr> مترادف مازوخیسم : مازوشیشم، شهوت خودآزاری، آزارگرایی، آزاردوستی <hr> برابر پارسی : خودآزاری

مترادف مازوخیسم : مازوشیشم، شهوت خودآزاری، آزارگرایی، آزاردوستی برابر پارسی : خودآزاری

مازوخیسم

مازودار

<hr> برابر پارسی : خودآزاری

مازوکیسم

مازوی دباغی

مازویی

<hr> مترادف ماساژ : مالش، مشت ومال <hr> برابر پارسی : مالش، مشت و مال

مترادف ماساژ : مالش، مشت ومال برابر پارسی : مالش، مشت و مال

ماساژ

<hr> مترادف ماساژ دادن : مالش دادن، مشت ومال کردن

مترادف ماساژ دادن : مالش دادن، مشت ومال کردن

ماساژ دادن

ماساژ دهنده

<hr> مترادف ماسبق : پیشینه، سابق، گذشته، ماسلف، ماقبل <hr> برابر پارسی : پیشینه، گذشته

مترادف ماسبق : پیشینه، سابق، گذشته، ماسلف، ماقبل برابر پارسی : پیشینه، گذشته

ماسبق

ماست

<hr> مترادف ماست مالی : کارسرسری، لاپوشانی

مترادف ماست مالی : کارسرسری، لاپوشانی

ماست مالی

<hr> مترادف ماست مالی کردن : لاپوشانی کردن، عیب پوشاندن، سرسری برخورد کردن، سرسری رفع و رجوع کردن

مترادف ماست مالی کردن : لاپوشانی کردن، عیب پوشاندن، سرسری برخورد کردن، سرسری رفع و رجوع کردن

ماست مالی کردن

ماستمالی

ماستمالی کردن

<hr> مترادف ماسلف : گذشته، ماسبق <hr> متضاد ماسلف : آینده

مترادف ماسلف : گذشته، ماسبق متضاد ماسلف : آینده

ماسلف

<hr> مترادف ماسه : رمل، سنگریزه، شن <hr> متضاد ماسه : ریگ

مترادف ماسه : رمل، سنگریزه، شن متضاد ماسه : ریگ

ماسه

ماسه ای

ماسه دار

ماسه سنگ

ماسه متحرک

ماسهزار

ماسوره

<hr> مترادف ماسک : روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورت پوش، شکلک <hr> برابر پارسی : روبند

مترادف ماسک : روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورت پوش، شکلک برابر پارسی : روبند

ماسک

ماسک دار

ماسک زدن

ماسک زده

ماسک ضدگاز

<hr> مترادف ماسیدن : بستن، منجمدشدن، خشک شدن، لخته شدن، نفع داشتن، بهره بردن، عاید شدن، مثمر واقع شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن، قد دادن، ناگفته ماندن، ادا نشدن، انجام نشدن، ناتمام ماندن، بی حرکت ماندن، رس

مترادف ماسیدن : بستن، منجمدشدن، خشک شدن، لخته شدن، نفع داشتن، بهره بردن، عاید شدن، مثمر واقع شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن، قد دادن، ناگفته ماندن، ادا نشدن، انجام نشدن، ناتمام ماندن، بی حرکت ماندن، رس

ماسیدن

ماسیدگی

<hr> مترادف ماشرا : ورم، آماس دموی

مترادف ماشرا : ورم، آماس دموی

ماشرا

<hr> برابر پارسی : آبجو

ماشعیر

<hr> مترادف ماشه : انبر، کلبتان، گیره، تفنگ <hr> برابر پارسی : شستی، توته، زبانک

مترادف ماشه : انبر، کلبتان، گیره، تفنگ برابر پارسی : شستی، توته، زبانک

ماشه

ماشه اسلحه

ماشه کشیدن

ماشوره

ماشک

<hr> مترادف ماشی : به رنگ ماش، سخن چینی، رونده

مترادف ماشی : به رنگ ماش، سخن چینی، رونده

ماشی

<hr> مترادف ماشین : ابزار، دستگاه، موتور، خودرو، کامیون، اتومبیل <hr> برابر پارسی : خودرو، ابزار

مترادف ماشین : ابزار، دستگاه، موتور، خودرو، کامیون، اتومبیل برابر پارسی : خودرو، ابزار

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد