گزافگر

گزافگری

گزافی

گزانتیک

گزانگبین

<hr> مترادف گزر : زردک، شقاقل، هویج

مترادف گزر : زردک، شقاقل، هویج

گزر

گزش

گزلیک

<hr> مترادف گزمه : آژان، پاسبان، پلیس، شبگرد، شحنه، عسس <hr> برابر پارسی : شبگرد

مترادف گزمه : آژان، پاسبان، پلیس، شبگرد، شحنه، عسس برابر پارسی : شبگرد

گزمه

<hr> مترادف گزن : شفره، کاردک، گزنه

مترادف گزن : شفره، کاردک، گزنه

گزن

<hr> مترادف گزند : آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت

مترادف گزند : آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت

گزند

گزنداور

<hr> مترادف گزنده : تلخ، تند، تیز، نیشدار، هار

مترادف گزنده : تلخ، تند، تیز، نیشدار، هار

گزنده

گزندگی

گزنه

گزنه ها

گزنون

<hr> مترادف گزک : بهانه، دستاویز، مستمسک، تشنج، نوبت، فرصت، مزه

مترادف گزک : بهانه، دستاویز، مستمسک، تشنج، نوبت، فرصت، مزه

گزک

<hr> مترادف گزگزه : اشمئزاز، تنه، چندش

مترادف گزگزه : اشمئزاز، تنه، چندش

گزگزه

<hr> مترادف گزیدن : اختیار کردن، انتخاب کردن | خاییدن، دندان گرفتن، گاززدن، نیش زدن، گزش

مترادف گزیدن : اختیار کردن، انتخاب کردن | خاییدن، دندان گرفتن، گاززدن، نیش زدن، گزش

گزیدن

<hr> مترادف گزیده : برگزیده، خلاصه، زبده، منتخب، نخبه، نقاوت

مترادف گزیده : برگزیده، خلاصه، زبده، منتخب، نخبه، نقاوت

گزیده

گزیدگی

گزیدگی سگ هار

<hr> مترادف گزیر : چاره، علاج

مترادف گزیر : چاره، علاج

گزیر

گزیر پذیر

گزیری

گزین

<hr> مترادف گزینش : انتخاب، تعیین، دست چین، گلچین

مترادف گزینش : انتخاب، تعیین، دست چین، گلچین

گزینش

گزینشگر

گزینشی

گزیننده

گزینندگی

گزینه

گزینه انتخاب

گزینه انتخاب کننده

گزینگاه

گزینگر

گزینگرگان

<hr> مترادف گس : دبش

گس

<hr> مترادف گساردن : آشامیدن، نوشیدن، زایل کردن، زدودن، ستردن، محو کردن، سپری کردن، طی کردن

مترادف گساردن : آشامیدن، نوشیدن، زایل کردن، زدودن، ستردن، محو کردن، سپری کردن، طی کردن

گساردن

<hr> مترادف گستاخ : بی آزرم، بی ادب، بی باک، بی پروا، بی حیا، بی شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح

مترادف گستاخ : بی آزرم، بی ادب، بی باک، بی پروا، بی حیا، بی شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح

گستاخ

گستاخ شدن

گستاخ وار

<hr> مترادف گستاخانه : بی ادبانه، بی باکانه، بی محابا، تهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، لجوجانه، متهورانه

مترادف گستاخانه : بی ادبانه، بی باکانه، بی محابا، تهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، لجوجانه، متهورانه

گستاخانه

گستاخانه سخن گفتن با

<hr> مترادف گستاخی : بی باکی، بی پروایی، بی حیایی، بی شرمی، پررویی، جراء ت، جسارت، شوخی، وقاحت

مترادف گستاخی : بی باکی، بی پروایی، بی حیایی، بی شرمی، پررویی، جراء ت، جسارت، شوخی، وقاحت

واژه های حرف "گ" - مترادف و متضاد