تند نویسی

تند و تلخ

<hr> مترادف تند و تیز : جلد، چالاک، فرز ، پرادویه ، شیرین، عصبی <hr> متضاد تند و تیز : کند، کم ادویه، خوش خلق

مترادف تند و تیز : جلد، چالاک، فرز ، پرادویه ، شیرین، عصبی متضاد تند و تیز : کند، کم ادویه، خوش خلق

تند و تیز

تند و تیز کردن

تند و تیز کردن غذا

تند و زننده

تند و شدید

تند و ناشمرده سخن گفتن

تند وتلخ

تند وناشمرده سخن گفتن

تند کردن

تند کن

تند گذشتن

<hr> مترادف تندباد : توفان، طوفان <hr> متضاد تندباد : نسیم

مترادف تندباد : توفان، طوفان متضاد تندباد : نسیم

تندباد

تندتر شدن

تندتند حرف زدن

<hr> مترادف تندخو : آشفته خو، آتش مزاج، آتشی مزاج، بداخلاق، بدخلق، بدخو، تندخلق، تندمزاج، خشمگین، خشمناک، زشت خو، عصبانی، عصبی، غضبناک، کج خلق <hr> متضاد تندخو : سلیم، سلیم النفس، خوش خلق

مترادف تندخو : آشفته خو، آتش مزاج، آتشی مزاج، بداخلاق، بدخلق، بدخو، تندخلق، تندمزاج، خشمگین، خشمناک، زشت خو، عصبانی، عصبی، غضبناک، کج خلق متضاد تندخو : سلیم، سلیم النفس، خوش خلق

تندخو

<hr> مترادف تندرست : سالم، صحیح المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت مند <hr> متضاد تندرست : بیمار، مریض، ناتندرست

مترادف تندرست : سالم، صحیح المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت مند متضاد تندرست : بیمار، مریض، ناتندرست

تندرست

<hr> مترادف تندرستی : سلامت، سلامتی، صحت، عافیت <hr> متضاد تندرستی : بیماری، عارضه، ناخوشی

مترادف تندرستی : سلامت، سلامتی، صحت، عافیت متضاد تندرستی : بیماری، عارضه، ناخوشی

تندرستی

تندرفتن

<hr> مترادف تندرو : بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک سیر، سریع، سریع السیر ، بی باک، بی پروا ، افراطی <hr> متضاد تندرو : کندرو، ترسو، جبون، میانه رو

مترادف تندرو : بادپا، تیزپر، تیزتک، تیزرو، دونده، راهوار، سبک سیر، سریع، سریع السیر ، بی باک، بی پروا ، افراطی متضاد تندرو : کندرو، ترسو، جبون، میانه رو

تندرو

تندروان شدن

تندروی کردن

تندنویسی

تندنویسی کرد

تندکن

تندگذشتن

تندگستی

<hr> مترادف تندی : سختی، شدت، پرخاش، تشدد، تغیر، حدت، خشونت، سورت، غضب، معاتبه ، سرعت، شتاب ، برندگی، تیزی، جلادت <hr> متضاد تندی : رفق، شکیبایی، مدارا، ملایمت، کندی، بردباری

مترادف تندی : سختی، شدت، پرخاش، تشدد، تغیر، حدت، خشونت، سورت، غضب، معاتبه ، سرعت، شتاب ، برندگی، تیزی، جلادت متضاد تندی : رفق، شکیبایی، مدارا، ملایمت، کندی، بردباری

تندی

<hr> مترادف تندیس : پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار <hr> متضاد تندیس : تابلونقاشی

مترادف تندیس : پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار متضاد تندیس : تابلونقاشی

تندیس

<hr> مترادف تندیس گر : مجسمه ساز <hr> متضاد تندیس گر : نقاش

مترادف تندیس گر : مجسمه ساز متضاد تندیس گر : نقاش

تندیس گر

<hr> مترادف تنزل : تخفیف، کاهش، نزول ، فرود آمدن، پایین آمدن، نزول کردن ، کاهش یافتن، کم شدن <hr> متضاد تنزل : ترقی، صعود، صعود کردن، ترقی کردن <hr> برابر پارسی : کاهش، فرودآیی، فرود آمدن، پایین آمدن، پسرفت

مترادف تنزل : تخفیف، کاهش، نزول ، فرود آمدن، پایین آمدن، نزول کردن ، کاهش یافتن، کم شدن متضاد تنزل : ترقی، صعود، صعود کردن، ترقی کردن برابر پارسی : کاهش، فرودآیی، فرود آمدن، پایین آمدن، پسرفت

تنزل

تنزل بردار

<hr> برابر پارسی : فروکاستن

تنزل دادن

تنزل قیمت دادن

تنزل قیمت پول

تنزل کردن

تنزل کننده

تنزیب

<hr> مترادف تنزیل : ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول، فرودآیی، نازل شدن، نازل کردن، فرو فرستادن <hr> برابر پارسی : سود، سود وامی، بهره وامی

مترادف تنزیل : ربا، ربح، فرع، مرابحه، نزول، فرودآیی، نازل شدن، نازل کردن، فرو فرستادن برابر پارسی : سود، سود وامی، بهره وامی

تنزیل

<hr> مترادف تنش : اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی <hr> متضاد تنش : آرامش

مترادف تنش : اغتشاش، انقلاب، بحران، ناآرامی متضاد تنش : آرامش

تنش

تنش ایجاد کرد

<hr> مترادف تنظیم : انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب سازی، نظم، نظم دهی، مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن <hr> متضاد تنظیم : نابسامان کردن <hr> برابر پارسی : ساماندهی، آراستن، سامان دادن، به رشته کشیدن

مترادف تنظیم : انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب سازی، نظم، نظم دهی، مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن متضاد تنظیم : نابسامان کردن برابر پارسی : ساماندهی، آراستن، سامان دادن، به رشته کشیدن

تنظیم

تنظیم ادعا نامه

تنظیم قرارداد

تنظیم پذیر

<hr> مترادف تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن

مترادف تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن

تنظیم کردن

<hr> مترادف تنفر : اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن <hr> متضاد تنفر : میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن <hr> برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه

مترادف تنفر : اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن متضاد تنفر : میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه

واژه های حرف "ت" - فارسی به عربی