فارسی به عربی

سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی

<hr> مترادف سعادت : بختیاری، برکت، بهروزی، بهی، خجستگی، خوشبختی، خوشی، خیر، فلاح، کامرانی، نیکبختی، نیکروزی <hr> متضاد سعادت : ادبار، شقاوت، نحوست <hr> برابر پارسی : بهروزی، خوشبختی، نیک بخت شدن

مترادف سعادت : بختیاری، برکت، بهروزی، بهی، خجستگی، خوشبختی، خوشی، خیر، فلاح، کامرانی، نیکبختی، نیکروزی متضاد سعادت : ادبار، شقاوت، نحوست برابر پارسی : بهروزی، خوشبختی، نیک بخت شدن

سعادت

سعادت جاودانی

سعادت جاودانی بخشیدن

<hr> مترادف سعادتمند : بختیار، خوشبخت، سعید، کامکار، کامیاب، نیکبخت <hr> متضاد سعادتمند : بی اقبال، بی طالع، شوربخت <hr> برابر پارسی : خوشبخت

مترادف سعادتمند : بختیار، خوشبخت، سعید، کامکار، کامیاب، نیکبخت متضاد سعادتمند : بی اقبال، بی طالع، شوربخت برابر پارسی : خوشبخت

سعادتمند

<hr> مترادف سعایت : بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخن چینی، غمز، نمامی، سخن چینی کردن، تهمت زدن <hr> برابر پارسی : بدگویی کردن، سخن چینی

مترادف سعایت : بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخن چینی، غمز، نمامی، سخن چینی کردن، تهمت زدن برابر پارسی : بدگویی کردن، سخن چینی

سعایت

<hr> مترادف سعر : نرخ

سعر

سعه نظر

<hr> مترادف سعی : اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی، کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن ، آهنگ، قصد <hr> متضاد سعی : اهمال ورزیدن، سستی کردن <hr> برابر پارسی : کوشش، پشتکار، تلاش

مترادف سعی : اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی، کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن ، آهنگ، قصد متضاد سعی : اهمال ورزیدن، سستی کردن برابر پارسی : کوشش، پشتکار، تلاش

سعی

سعی بلیغ

سعی و کوشش

<hr> مترادف سعی کردن : تلاش کردن، کوشیدن، اهتمام ورزیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، جهد کردن <hr> برابر پارسی : کوشیدن

مترادف سعی کردن : تلاش کردن، کوشیدن، اهتمام ورزیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، جهد کردن برابر پارسی : کوشیدن

سعی کردن

<hr> مترادف سعید : خوش اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک اختر، نیکبخت، همایون ، مبارک، میمون، فرخنده، خجسته <hr> متضاد سعید : بداقبال، شقی

مترادف سعید : خوش اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک اختر، نیکبخت، همایون ، مبارک، میمون، فرخنده، خجسته متضاد سعید : بداقبال، شقی

سعید

<hr> مترادف سفارت : ایلچیگری، رسالت، میانجیگری، قنسولگری، سفارت خانه <hr> برابر پارسی : نمایندگی، فرستادگی

مترادف سفارت : ایلچیگری، رسالت، میانجیگری، قنسولگری، سفارت خانه برابر پارسی : نمایندگی، فرستادگی

سفارت

سفارت خانه

سفارت کبری

سفارتخانه

<hr> مترادف سفارش : تأکید، توصیه، اندرز، نصیحت، وصیت، دستور، فرمان، فرمایش، درخواست <hr> برابر پارسی : سپارش

مترادف سفارش : تأکید، توصیه، اندرز، نصیحت، وصیت، دستور، فرمان، فرمایش، درخواست برابر پارسی : سپارش

سفارش

سفارش (دادن)

سفارش ساخت

سفارش شده

سفارش وتوصیه

سفارش کردن به

سفارش کردن توصیه کردن

<hr> مترادف سفال : ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته، سوفالی، پوست پسته، گردو، بادام

مترادف سفال : ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته، سوفالی، پوست پسته، گردو، بادام

سفال

سفالگری

سفالی

سفالین

<hr> مترادف سفالینه : خزف، سبو، سفالی، سفالین، کوزه

مترادف سفالینه : خزف، سبو، سفالی، سفالین، کوزه

سفالینه

سفالینی

<hr> مترادف سفاک : بی رحم، خون ریز، ستمکار، ستمگر، شقی، ظالم <hr> متضاد سفاک : پرعطوفت، رحیم، عطوف، مهربان <hr> برابر پارسی : خونریز، ددمنش، سنگدل

مترادف سفاک : بی رحم، خون ریز، ستمکار، ستمگر، شقی، ظالم متضاد سفاک : پرعطوفت، رحیم، عطوف، مهربان برابر پارسی : خونریز، ددمنش، سنگدل

سفاک

<hr> مترادف سفت : استوار، جامد، سخت، قایم، لخته، مضبوط ، دوش، کتف، شانه، کم آب ، قرص، محکم <hr> متضاد سفت : سست، غلیظ

مترادف سفت : استوار، جامد، سخت، قایم، لخته، مضبوط ، دوش، کتف، شانه، کم آب ، قرص، محکم متضاد سفت : سست، غلیظ

سفت

سفت شدن

سفت و محکم

سفت کردن

سفت کشیدن

<hr> مترادف سفتن : سوراخ شدن، سوراخ کردن، سودن، ساییدن

مترادف سفتن : سوراخ شدن، سوراخ کردن، سودن، ساییدن

سفتن

<hr> مترادف سفته : سند دین، فته طلب، دستلاف، دشت، سودای اول فروشنده، تیر، پیکان، نیزه، محکم، ستبر، غلیظ، سوراخ سنگهای قیمتی، سخن بکر

مترادف سفته : سند دین، فته طلب، دستلاف، دشت، سودای اول فروشنده، تیر، پیکان، نیزه، محکم، ستبر، غلیظ، سوراخ سنگهای قیمتی، سخن بکر

سفته

سفته بازی کردن

<hr> مترادف سفتی : سختی ، استحکام، محکمی، استواری <hr> متضاد سفتی : نرمی

مترادف سفتی : سختی ، استحکام، محکمی، استواری متضاد سفتی : نرمی

سفتی

<hr> مترادف سفر : جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقل مکان، هجرت | <hr> متضاد سفر : حضر | <hr> برابر پارسی : رهنوردی، رهسپاری، نورد

مترادف سفر : جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقل مکان، هجرت | متضاد سفر : حضر | برابر پارسی : رهنوردی، رهسپاری، نورد

واژه های حرف "س" - فارسی به عربی