سدراه کردن

سدس

سده

<hr> مترادف سر : تارک، راس، فرق، کله، مخ ، چکاد، قله، نوک ، در، درپوش، دهانه، سرپوش، بالا ، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، برتر، والاتر، قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت، خیال، فکر، اندیشه، سمت، سو، طرف، سرانه، بالا | راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی، اخفا، مکتوم | شیب، لیز، لغزنده، لغزان، موزه، سرخ، سرخ رنگ <hr> متضاد سر : پا، ته، دامنه، پایین | آبی رنگ <hr> برابر پارسی : ( سِر ) پنهان، پوشیده، راز، نهان

مترادف سر : تارک، راس، فرق، کله، مخ ، چکاد، قله، نوک ، در، درپوش، دهانه، سرپوش، بالا ، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، برتر، والاتر، قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت، خیال، فکر، اندیشه، سمت، سو، طرف، سرانه، بالا | راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی، اخفا، مکتوم | شیب، لیز، لغزنده، لغزان، موزه، سرخ، سرخ رنگ متضاد

سر

سر افکنده ی … شد

سر بالا یی

سر براه

<hr> مترادف سر بریدن : ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن

مترادف سر بریدن : ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن

سر بریدن

سر بسته وابهام دار

سر بلندی

سر بهوا

<hr> مترادف سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن | وازده شدن، دل زده شدن، ناامید شدن، دل سرد شدن، بی رغبت شدن

مترادف سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن | وازده شدن، دل زده شدن، ناامید شدن، دل سرد شدن، بی رغبت شدن

سر خوردن

سر خوری

سر دادن شعارهای ضد آمریکایی

سر دادن شعارهای ضد امریکایی

سر در

سر درخت

سر راست

سر رسد

سر رسید

<hr> مترادف سر رسیدن : منقضی شدن، تمام شدن، وارد شدن ناگهانی

مترادف سر رسیدن : منقضی شدن، تمام شدن، وارد شدن ناگهانی

سر رسیدن

سر رسیده

<hr> مترادف سر زدن : روییدن، سبزشدن، سر برآوردن، برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ، دیدن کردن، بازدید کردن، ناگهانی به جایی واردشدن <hr> متضاد سر زدن : افول کردن، غروب کردن

مترادف سر زدن : روییدن، سبزشدن، سر برآوردن، برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ، دیدن کردن، بازدید کردن، ناگهانی به جایی واردشدن متضاد سر زدن : افول کردن، غروب کردن

سر زدن

سر زندگی

سر سخت

سر غیرت اوردن

سر فروداوردن

سر فصل تازه ای در روابط

سر لوحه ی … شد

سر لوله اب

سر لوله بخاری

<hr> مترادف سر نام : سرواژه

سر نام

<hr> مترادف سر و صدا : الم شنگه، جنجال، دادوفریاد، شلوغی، غریو، غوغا، همهمه، هنگامه <hr> متضاد سر و صدا : سکوت، آرامش

مترادف سر و صدا : الم شنگه، جنجال، دادوفریاد، شلوغی، غریو، غوغا، همهمه، هنگامه متضاد سر و صدا : سکوت، آرامش

سر و صدا

سر و صدا و اشوب کردن

سر و کار داشتن با

سر و کیسه کردن

سر وصدا

سر کیف

سر یا قسمتی از سر انسان

سرآخر

سرآسیمه کرد

سرآسیمه کردن

سرآسیمگی

<hr> مترادف سراب : آل، سرابه، شوره زار، کوراب <hr> متضاد سراب : چشمه

مترادف سراب : آل، سرابه، شوره زار، کوراب متضاد سراب : چشمه

سراب

سراخر

<hr> مترادف سرازیر : شیب، سراشیب، نشیب ، آویخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون ، روان، جاری <hr> متضاد سرازیر : سربالایی، سربالا

مترادف سرازیر : شیب، سراشیب، نشیب ، آویخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون ، روان، جاری متضاد سرازیر : سربالایی، سربالا

سرازیر

سرازیر رفتن

<hr> مترادف سرازیر شدن : روان شدن، جاری شدن، هجوم آوردن، روی آوردن

مترادف سرازیر شدن : روان شدن، جاری شدن، هجوم آوردن، روی آوردن

واژه های حرف "س" - فارسی به عربی