پنجگانه

<hr> مترادف پند : اندرز، تذکیر، درس، رهنمون، رهنمود، عبرت، موعظه، نصیحت، وعظ

مترادف پند : اندرز، تذکیر، درس، رهنمون، رهنمود، عبرت، موعظه، نصیحت، وعظ

پند

پند دادن

پند دادن (به)

پند و موعظه

پند گرفت

<hr> مترادف پندار : اندیشه، انگار، ایهام، پنداشت، تصور، توهم، خیال، ظن، فرض، فکر، گمان، وهم

مترادف پندار : اندیشه، انگار، ایهام، پنداشت، تصور، توهم، خیال، ظن، فرض، فکر، گمان، وهم

پندار

پنداره

<hr> مترادف پنداری : تصوری، خیالی، وهمی، گویی، گوییا، همانا

مترادف پنداری : تصوری، خیالی، وهمی، گویی، گوییا، همانا

پنداری

<hr> مترادف پنداشت : انگار، انگاره، انگاشت، پندار، خیال، گمان، وهم

مترادف پنداشت : انگار، انگاره، انگاشت، پندار، خیال، گمان، وهم

پنداشت

پنداشتن

<hr> مترادف پنهان : باطن، پوشیده، خفا، خفی، غیب، قایم، کتم، محجب، مختفی، مخفی، مستتر، مستور، مضمر، مکتوم، مکنون، ناپیدا، نامرئی، نهان، نهفته، متواری <hr> متضاد پنهان : آشکار، علنی

مترادف پنهان : باطن، پوشیده، خفا، خفی، غیب، قایم، کتم، محجب، مختفی، مخفی، مستتر، مستور، مضمر، مکتوم، مکنون، ناپیدا، نامرئی، نهان، نهفته، متواری متضاد پنهان : آشکار، علنی

پنهان

<hr> مترادف پنهان سازی : اخفا، استتار، پنهان کاری، پوشیدن، کتمان، مخفی سازی، اختفا، نهان سازی <hr> متضاد پنهان سازی : افشا

مترادف پنهان سازی : اخفا، استتار، پنهان کاری، پوشیدن، کتمان، مخفی سازی، اختفا، نهان سازی متضاد پنهان سازی : افشا

پنهان سازی

پنهان شد

پنهان شدن

<hr> مترادف پنهان کردن : اختفا، استتار، پوشیدن، نهفتن <hr> متضاد پنهان کردن : برملا کردن، فاش کردن

مترادف پنهان کردن : اختفا، استتار، پوشیدن، نهفتن متضاد پنهان کردن : برملا کردن، فاش کردن

پنهان کردن

پنهانسازی

<hr> مترادف پنهانی : اختفا، پوشیده، خفیه، خلوت، مخفیانه، مستور، نهانی، درخفا، مخفیانه <hr> متضاد پنهانی : آشکارا

مترادف پنهانی : اختفا، پوشیده، خفیه، خلوت، مخفیانه، مستور، نهانی، درخفا، مخفیانه متضاد پنهانی : آشکارا

پنهانی

پنچر

پنچر شدن

پنگوئن

<hr> برابر پارسی : پاد ریش

پنی سیلین

پنیر

<hr> مترادف پهلو : جنب، کنار، آغوش، بر، کناره، ضلع، قبل، بطن، شکم

مترادف پهلو : جنب، کنار، آغوش، بر، کناره، ضلع، قبل، بطن، شکم

پهلو

پهلو به پهلو

پهلو زدن

پهلو نشین

پهلو نشینی

پهلو گرفتن در ترعه

<hr> مترادف پهلوان : دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو، یل

مترادف پهلوان : دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو، یل

پهلوان

پهلوان از جان گذشته

پهلوان داستان

پهلوان پنبه

پهلوان کچل

<hr> مترادف پهلوانی : شجاعت، قهرمانی، یلی، شهری، پارسی، فارسی

مترادف پهلوانی : شجاعت، قهرمانی، یلی، شهری، پارسی، فارسی

پهلوانی

پهلوگرفتن

پهلوی

پهلوی هم گذاری

پهلوی هم گذاشتن

پهلویی

<hr> مترادف پهن : پخش، پهناور، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، مسطح، وسیع <hr> متضاد پهن : کم عرض

مترادف پهن : پخش، پهناور، عریض، فراخ، گسترده، گشاد، مسطح، وسیع متضاد پهن : کم عرض

پهن

پهن باند

پهن رخسار

پهن شدن

پهن وکوتاه

پهن کردن

<hr> مترادف پهنا : ستبرا، عرض، فراخنا، فراخی، قطر، وسعت <hr> متضاد پهنا : طول

مترادف پهنا : ستبرا، عرض، فراخنا، فراخی، قطر، وسعت متضاد پهنا : طول

پهنا

<hr> مترادف پهناور : پهن، فراخ، گسترده، واسع، وسیع <hr> متضاد پهناور : تنگ

مترادف پهناور : پهن، فراخ، گسترده، واسع، وسیع متضاد پهناور : تنگ

واژه های حرف "پ" - فارسی به عربی