hamilton cayley theorem

hamilton's equation of motion

<hr> (وابسته به الکساندر هامیلتون و اندیشه های فدرالیستی او) هامیلتونی

(وابسته به الکساندر هامیلتون و اندیشه های فدرالیستی او) هامیلتونی

hamiltonian

hamiltonian circuit

hamiltonian function

hamiltonian graph

hamiltonian mechanics

hamiltonianism

hamiltonism

hamirostrate

hamish

hamital

<hr> معنی : مصری، زاده حام، زنگی سیاه افریقایی، از نسل حام <hr> معانی دیگر : از نسل حام (فرزند نوح)

معنی : مصری، زاده حام، زنگی سیاه افریقایی، از نسل حام معانی دیگر : از نسل حام (فرزند نوح)

hamite

hamites

<hr> معنی : مربوط به نژاد حام <hr> معانی دیگر : (مهجور)، زبان های حامی (مانند مصری باستان و بربری و کوشیت)

معنی : مربوط به نژاد حام معانی دیگر : (مهجور)، زبان های حامی (مانند مصری باستان و بربری و کوشیت)

hamitic

hamitism

hamito semitic

hamito-semitic

hamitoid

hamlah

<hr> معنی : قصبه، دهکده، دهی که در ان کلیسا نباشد <hr> معانی دیگر : دهکده ی بسیار کوچک، قصبچه، هاملت (نمایشنامه ی معروف شکسپیر)، نام قهرمان ونمایشنامه تراژدی شکسپیر

معنی : قصبه، دهکده، دهی که در ان کلیسا نباشد معانی دیگر : دهکده ی بسیار کوچک، قصبچه، هاملت (نمایشنامه ی معروف شکسپیر)، نام قهرمان ونمایشنامه تراژدی شکسپیر

hamlet

hamleted

hamleteer

hamletization

hamletize

hamlets

hamleys

hamli

hamline

hamlinite

<hr> (جغرافی - فلات خشک و سنگی که از لایه ی نازکی از شن پوشیده شده است) همادا (hamada هم می نویسند)

(جغرافی - فلات خشک و سنگی که از لایه ی نازکی از شن پوشیده شده است) همادا (hamada هم می نویسند)

hammada

hammal

hammals

hammam

hammarite

hammarskjold

hammattan

hammed

hammeering

<hr> معنی : چخماق، چکش، پتک، استخوان چکشی، میخ زننده، خوراک رایگان، چکش زدن، سخت کوشیدن، پتک زدن، کوبیدن، ضربت زدن <hr> معانی دیگر : (چندین بار) با چکش زدن، چکش کاری کردن، کوبیدن (باچکش)، با چکش ساختن یا محکم کردن، (با چکش زنی) ساختن، (مجازی) با زور یا ضربه وارد (چیزی) کردن، چپاندن، تپاندن، چکش وار زدن، له و لورده کردن، خایسک، مطرق، مطرقه، کدینه، کوبن، (هرچیز چکش مانند) چکشک، (سلاح آتشین) چخماق، ضارب، کوبه، سنگ شکن، کلوخ کوب، (پیانو) زخمه، سکافه، (میله ی سرقلمبه در وسط ناقوس و زنگ که آن را به صدا در می آورد) چکش ناقوس، (در حراج ها) چکش حراجگر، (کالبدشناسی - یکی از سه استخوان گوش میانی) چکش (malleus هم می گویند)، (مسابقات دو و میدانی) پرتاب چکش

معنی : چخماق، چکش، پتک، استخوان چکشی، میخ زننده، خوراک رایگان، چکش زدن، سخت کوشیدن، پتک زدن، کوبیدن، ضربت زدن معانی دیگر : (چندین بار) با چکش زدن، چکش کاری کردن، کوبیدن (باچکش)، با چکش ساختن یا محکم کردن، (با چکش زنی) ساختن، (مجازی) با زور یا ضربه وارد (چیزی) کردن، چپاندن، تپاندن، چکش وار زدن، له و 

hammer

hammer an idea into one's head

<hr> معنی : داس و چکش <hr> معانی دیگر : داس و چکش (نشان حزب کمونیست)

معنی : داس و چکش معانی دیگر : داس و چکش (نشان حزب کمونیست)

hammer and sickle

hammer and tongs

<hr> 1- مداوما و با حرارت و اشتیاق کار کردن، 2- مورد تاکید یا اشاره ی مکرر قرار دادن

1- مداوما و با حرارت و اشتیاق کار کردن، 2- مورد تاکید یا اشاره ی مکرر قرار دادن

واژه های حرف "h"