quick steamed

quick study

<hr> تندی، تندخویی، تیزمزاجی

تندی، تندخویی، تیزمزاجی

quick temper

<hr> زود خشم، آتشی مزاج، جوشی، تند مزاج

زود خشم، آتشی مزاج، جوشی، تند مزاج

quick tempered

quick thinking

<hr> (مشق و رژه ی سربازان) قدم تند، سر قدم بلند، مارش تند (120 گام در دقیقه)

(مشق و رژه ی سربازان) قدم تند، سر قدم بلند، مارش تند (120 گام در دقیقه)

quick time

quick tips

quick to act

quick to anger

quick to notice

quick water

quick win

<hr> تیزهوش، سریع الانتقال، زود فهم، زیرک، حاضر جواب، تیز هوش تیزهوش، بافراست

تیزهوش، سریع الانتقال، زود فهم، زیرک، حاضر جواب، تیز هوش تیزهوش، بافراست

quick witted

quick word

quick-eared

quick-fire

quick-freeze

quick-frozen

quick-sighted

quick-tempered

quick-witted

quick-wittedness

quick30

quickbeam

quickborn

<hr> کامپیوتر : کوئیک درا

quickdraw

quickdraw gx

<hr> معنی : جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن <hr> معانی دیگر : زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن، به هیجان آوردن، شتاباندن، تند کردن، سرعت دادن، تسریع کردن، (مثلا جنین) نشانه ی زندگی از خود بروز دادن، (از درون رحم) لگد زدن، تکان خوردن، جان گرفتن، تند شدن، شتابیدن، سرعت گرفتن، تندکردن، جان دادن، روح بخشیدن، زنده کردن، نیروبخشیدن به، تندشدن

معنی : جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن معانی دیگر : زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن، به هیجان آوردن، شتاباندن، تند کردن، سرعت دادن، تسریع کردن، (مثلا جنین) نشانه ی زندگی از خود بروز داد

quicken

quicken the pace

quickenbeam

quickener

quickeneth

<hr> نیروبخش، مهیج، زنده کننده، احیاکننده

نیروبخش، مهیج، زنده کننده، احیاکننده

quickening

quicker

quickest

quickhatch

quickhearted

<hr> هر چیزی که به تندی انجام شود: تند، عجولانه، باشتاب، فوری، بی معطلی، (عامیانه)، فیلم سینمایی که ارزان و باشتاب تهیه شده، quicky چیزیکه بسرعت انجام شود

هر چیزی که به تندی انجام شود: تند، عجولانه، باشتاب، فوری، بی معطلی، (عامیانه)، فیلم سینمایی که ارزان و باشتاب تهیه شده، quicky چیزیکه بسرعت انجام شود

quickie

quickies

quicking

<hr> معنی : اهک زنده، اهک خام <hr> معانی دیگر : آهک زنده، اهک اب ندیده، اهک زنده، اهک خام

معنی : اهک زنده، اهک خام معانی دیگر : آهک زنده، اهک اب ندیده، اهک زنده، اهک خام

quicklime

<hr> معنی : بزودی، سبک، بسرعت، سریعا <hr> معانی دیگر : تند

معنی : بزودی، سبک، بسرعت، سریعا معانی دیگر : تند

quickly

<hr> معنی : سرعت، فرزی <hr> معانی دیگر : تندی، زودی، جلدی، فوریت، زودفهمی، سرعت انتقال، زودیابی

معنی : سرعت، فرزی معانی دیگر : تندی، زودی، جلدی، فوریت، زودفهمی، سرعت انتقال، زودیابی

quickness

quicks

<hr> معنی : دام، تله، ریگ روان، ماسه متحرک <hr> معانی دیگر : شن لغزنده، باتلاق شنی (که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد)، شن فروکش، ریگ روان، دزدریگ

معنی : دام، تله، ریگ روان، ماسه متحرک معانی دیگر : شن لغزنده، باتلاق شنی (که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد)، شن فروکش، ریگ روان، دزدریگ

واژه های حرف "q"