تشمیزج

تشمیس

تشمیص

تشمیع

تشمیل

تشمیم

تشن

<hr> مترادف تشنج : جنبش، لرزه ، بحران، تنش، ناآرامی ، ترنجیده شدن <hr> متضاد تشنج : سکون، آرامش <hr> برابر پارسی : لرزش، لرزه، تکان، تنش، ناآرامی

مترادف تشنج : جنبش، لرزه ، بحران، تنش، ناآرامی ، ترنجیده شدن متضاد تشنج : سکون، آرامش برابر پارسی : لرزش، لرزه، تکان، تنش، ناآرامی

تشنج

تشنع

تشنف

تشنن

<hr> مترادف تشنه : عطشان، عطش زده، عطشناک <hr> متضاد تشنه : گرسنه

مترادف تشنه : عطشان، عطش زده، عطشناک متضاد تشنه : گرسنه

تشنه

تشنه اشک

تشنه جگر

تشنه خوار

تشنه خون

تشنه دل

تشنه دلی

تشنه زبان

تشنه زده

<hr> مترادف تشنه شدن : احساس تشنگی کردن، عطشان شدن، عطش یافتن، مشتاق شدن، آرزومند شدن

مترادف تشنه شدن : احساس تشنگی کردن، عطشان شدن، عطش یافتن، مشتاق شدن، آرزومند شدن

تشنه شدن

تشنه لب

تشنه ٔ آب زا

تشنه ٔ اب زا

تشنه چشم

تشنه کام

تشنه کامی

تشنه کش

تشنه گشتن

تشنک

<hr> مترادف تشنگی : عطش، نهل ، آرزومندی، اشتیاق <hr> متضاد تشنگی : گرسنگی، مجاعه، جوع

مترادف تشنگی : عطش، نهل ، آرزومندی، اشتیاق متضاد تشنگی : گرسنگی، مجاعه، جوع

تشنگی

تشنیا

تشنیج

تشنیح

تشنیخ

تشنیر

تشنیز

تشنیط

<hr> مترادف تشنیع : بدگویی، رسواسازی، شناعت، ناسزاگویی ، بد گفتن، رسوا ساختن، زشت شمردن <hr> متضاد تشنیع : تحسین

مترادف تشنیع : بدگویی، رسواسازی، شناعت، ناسزاگویی ، بد گفتن، رسوا ساختن، زشت شمردن متضاد تشنیع : تحسین

تشنیع

تشنیع زدن

تشنیع زن

تشنیعزن

تشنیف

تشنیق

تشه

تشهاق

تشهجب

<hr> مترادف تشهد : شهادتین گفتن، شهادت دادن درنماز، شاهد خواستن، طلب گواهی کردن <hr> برابر پارسی : گواهی | ( تشهّد ) گواه بودن، گواهی

مترادف تشهد : شهادتین گفتن، شهادت دادن درنماز، شاهد خواستن، طلب گواهی کردن برابر پارسی : گواهی | ( تشهّد ) گواه بودن، گواهی

تشهد

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا