صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "ج" - لغت نامه دهخدا
جخوذه
جخچ
جخچن
جخیدن
جخیف
جد
جد بجد
جد بر جد
جد جوده
جد حفص
جد حفصی
جد مادری
جد و جهد
جد و جهد کردن
جد و هزل
جد وخاص
جد کمرزده
جدا
جدا افتادن
جدا افکندن
جدا جدا کردن
جدا داشتن
جدا ساختن
جدا سوختن
جدا شدن
جدا شده
جدا شناس
جدا فتادن
جدا فکندن
جدا ماندن
جدا مانده
جدا نمودن
جدا کردن
جدا کرده
جدا کننده
جدا گردانیدن
جدا گردیدن
جدا گرفتن
جدا گشتن
جدا گونه
جداء
جدائد
جداالدهر
جدات
جداجد
جداجدا
جداجداکردن
جداد
بیشتر