حساب کتاب

<hr> مترادف حساب کردن : شماره کردن، شمردن، محاسبه کردن، سنجیدن، برآورد کردن، شمارش، محاسبه، محسوب داشتن، خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن <hr> برابر پارسی : همارنیدن، آماردن

مترادف حساب کردن : شماره کردن، شمردن، محاسبه کردن، سنجیدن، برآورد کردن، شمارش، محاسبه، محسوب داشتن، خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن برابر پارسی : همارنیدن، آماردن

حساب کردن

حساب کشیدن

حساب کننده

حساب گاه

حساب گر

<hr> مترادف حساب گرانه : محتاطانه، حزم آمیز، مقتصدانه، سودجویانه، منفعت طلبانه

مترادف حساب گرانه : محتاطانه، حزم آمیز، مقتصدانه، سودجویانه، منفعت طلبانه

حساب گرانه

حساب گرفتن

حساب گری

حسابت

<hr> مترادف حسابدار : حسابدان، محاسب، محاسبه گر <hr> برابر پارسی : شمارگر

مترادف حسابدار : حسابدان، محاسب، محاسبه گر برابر پارسی : شمارگر

حسابدار

<hr> مترادف حسابداری : محاسبه گری، محاسبی، شغل حسابدار <hr> برابر پارسی : شمارداری

مترادف حسابداری : محاسبه گری، محاسبی، شغل حسابدار برابر پارسی : شمارداری

حسابداری

حسابه

<hr> مترادف حسابگر : حسیب، کاسب، مقتصد، منطقی ، حسابدان، شمارشگر، محاسب، زرنگ، سودجو ، محتاط، دوراندیش <hr> متضاد حسابگر : غیرمنطقی، ولخرج <hr> برابر پارسی : دوراندیش

مترادف حسابگر : حسیب، کاسب، مقتصد، منطقی ، حسابدان، شمارشگر، محاسب، زرنگ، سودجو ، محتاط، دوراندیش متضاد حسابگر : غیرمنطقی، ولخرج برابر پارسی : دوراندیش

حسابگر

<hr> مترادف حسابگری : دوراندیشی، حزم، احتیاط، سودجویی، منفعت طلبی

مترادف حسابگری : دوراندیشی، حزم، احتیاط، سودجویی، منفعت طلبی

حسابگری

<hr> مترادف حسابی : درست، دقیق، صحیح، حسابدان ، باشخصیت، متشخص، محترم، تمام، کمال، بقاعده، مربوط به حساب، منطقی، معقول، خوب، ممتاز، عالی، مطلوب، دل خواه، زیاد، کامل، قابل توجه، قابل ملاحظه، شایان <hr> متضاد حسابی : بی حساب <hr> برابر پارسی : درست، والا، ارزشمند

مترادف حسابی : درست، دقیق، صحیح، حسابدان ، باشخصیت، متشخص، محترم، تمام، کمال، بقاعده، مربوط به حساب، منطقی، معقول، خوب، ممتاز، عالی، مطلوب، دل خواه، زیاد، کامل، قابل توجه، قابل ملاحظه، شایان متضاد حسابی : بی حساب برابر پارسی : درست، والا، ارزشمند

حسابی

حسابی تفرشی

حسابی نطنزی

حسابیه

حساد

<hr> مترادف حسادت : حسد، حسدورزی، رشک، رشکینی، غبطه <hr> برابر پارسی : رشک، تنگ چشمی

مترادف حسادت : حسد، حسدورزی، رشک، رشکینی، غبطه برابر پارسی : رشک، تنگ چشمی

حسادت

<hr> مترادف حسادت کردن : حسادت ورزیدن، رشک بردن، حسد بردن

مترادف حسادت کردن : حسادت ورزیدن، رشک بردن، حسد بردن

حسادت کردن

حساده

حسار

<hr> مترادف حساس : احساساتی، دل نازک، رقیق القلب، زودرنج، سریع التاثر، نازک دل ، خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه، آلرژیک <hr> متضاد حساس : بی تفاوت، غیرحساس <hr> برابر پارسی : دلنازک، دل نازک، زود رنج، زودرنج، زودکنش، شکننده

مترادف حساس : احساساتی، دل نازک، رقیق القلب، زودرنج، سریع التاثر، نازک دل ، خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه، آلرژیک متضاد حساس : بی تفاوت، غیرحساس برابر پارسی : دلنازک، دل نازک، زود رنج، زودرنج، زودکنش، شکننده

حساس

حساسات

حساسه

حساسی

<hr> مترادف حساسیت : زودرنجی، نازک دلی، نازک طبعی، نازک مشربی، نازک منشی ، آلرژی <hr> متضاد حساسیت : بی تفاوتی <hr> برابر پارسی : سُهندگی، انگیزش، سترسایی، سهندگی

مترادف حساسیت : زودرنجی، نازک دلی، نازک طبعی، نازک مشربی، نازک منشی ، آلرژی متضاد حساسیت : بی تفاوتی برابر پارسی : سُهندگی، انگیزش، سترسایی، سهندگی

حساسیت

حساسیت المی

حساف

حسافه

حساله

<hr> مترادف حسام : تیغ، سیف، شمشیر، قداره

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا