لغت نامه دهخدا

سلابس

سلابه

سلابور

سلات

سلاته

سلاجت

سلاجقه

سلاجم

<hr> مترادف سلاح : تفنگ، جنگ افزار، ابزارجنگ <hr> برابر پارسی : جنگ افزار، جنگ افزار، زین افزار

مترادف سلاح : تفنگ، جنگ افزار، ابزارجنگ برابر پارسی : جنگ افزار، جنگ افزار، زین افزار

سلاح

سلاح افکن

سلاح خانه

<hr> مترادف سلاح دار : تفنگدار، جبه پوش، سلاح پوش، مسلح <hr> متضاد سلاح دار : غیرمسلح، نامسلح

مترادف سلاح دار : تفنگدار، جبه پوش، سلاح پوش، مسلح متضاد سلاح دار : غیرمسلح، نامسلح

سلاح دار

سلاح دست

سلاح ریخته

سلاح شور

سلاح شوری

سلاح ور

<hr> مترادف سلاح پوش : تفنگدار، سلاحدار، مسلح <hr> متضاد سلاح پوش : غیرمسلح، نامسلح

مترادف سلاح پوش : تفنگدار، سلاحدار، مسلح متضاد سلاح پوش : غیرمسلح، نامسلح

سلاح پوش

سلاح پوشی

سلاحدار

سلاحداری

سلاحشور

سلاحف

سلاحه

سلاحی

<hr> مترادف سلاخ : پوست کن، قصاب، جلاد، قاتل <hr> برابر پارسی : پوست کن

مترادف سلاخ : پوست کن، قصاب، جلاد، قاتل برابر پارسی : پوست کن

سلاخ

<hr> مترادف سلاخ خانه : بسملگاه، قربانگاه، کشتارگاه، مسلخ <hr> برابر پارسی : کشتارگاه

مترادف سلاخ خانه : بسملگاه، قربانگاه، کشتارگاه، مسلخ برابر پارسی : کشتارگاه

سلاخ خانه

سلاخان

سلاخه

سلاخور

سلاخوری

<hr> مترادف سلاخی : کشتار، قصابی

مترادف سلاخی : کشتار، قصابی

سلاخی

سلاخی کردن

سلار

سلار الدیلمی

سلارس

سلاره

سلاری

سلاس

<hr> مترادف سلاست : روانی، نرمی ، تسلیم شدن، رام شدن، مطیع شدن، منقادشدن ، یاغ شدن <hr> متضاد سلاست : تعقید، پیچیدگی، تقید

مترادف سلاست : روانی، نرمی ، تسلیم شدن، رام شدن، مطیع شدن، منقادشدن ، یاغ شدن متضاد سلاست : تعقید، پیچیدگی، تقید

سلاست

<hr> مترادف سلاسل : سلسله ها، زنجیرها، دودمان ها، خاندان ها

مترادف سلاسل : سلسله ها، زنجیرها، دودمان ها، خاندان ها

سلاسل

سلاسه

سلاط

سلاطح

سلاطه

<hr> مترادف سلاطین : امرا، سلطان ها، پادشاهان، ملوک، شاهان <hr> متضاد سلاطین : رعایا <hr> برابر پارسی : پادشاهان

مترادف سلاطین : امرا، سلطان ها، پادشاهان، ملوک، شاهان متضاد سلاطین : رعایا برابر پارسی : پادشاهان

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا