<hr> مترادف محکمه پسند : مستدل، منطقی، دادگاه پسند

مترادف محکمه پسند : مستدل، منطقی، دادگاه پسند

محکمه پسند

<hr> مترادف محکمی : استحکام، استواری، پایداری، سختی، صلابت، صلبی <hr> متضاد محکمی : سستی

مترادف محکمی : استحکام، استواری، پایداری، سختی، صلابت، صلبی متضاد محکمی : سستی

محکمی

محکمیه

<hr> مترادف محکوم : دادباخته، متهم، مقصر، مجاب، مغلوب، مجبور <hr> متضاد محکوم : حاکم، دادبرده <hr> برابر پارسی : دادباخته، باخته، شکست یافته

مترادف محکوم : دادباخته، متهم، مقصر، مجاب، مغلوب، مجبور متضاد محکوم : حاکم، دادبرده برابر پارسی : دادباخته، باخته، شکست یافته

محکوم

محکوم به

محکوم علیه

محکومه

محکومی

محکومیت

محکوک

محکوکه

محکک

محکی

محکی امین

محکی عنه

محکیه

محی

<hr> مترادف محیا : حیات، زندگی <hr> متضاد محیا : ممات

مترادف محیا : حیات، زندگی متضاد محیا : ممات

محیا

محیات

محیاص

محیان

محیاه

محید

<hr> مترادف محیر : حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت انگیز

مترادف محیر : حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت انگیز

محیر

<hr> مترادف محیرالعقول : شگفت انگیز، تعجب آور <hr> برابر پارسی : شگفت انگیز، شگرف

مترادف محیرالعقول : شگفت انگیز، تعجب آور برابر پارسی : شگفت انگیز، شگرف

محیرالعقول

محیسن

<hr> مترادف محیص : راه فرار، گریزگاه، مفر

مترادف محیص : راه فرار، گریزگاه، مفر

محیص

محیصر

محیض

محیضه

<hr> مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده <hr> متضاد محیط : محاط <hr> برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده متضاد محیط : محاط برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

محیط

محیط آمدن

محیط اباد

محیط امدن

<hr> مترادف محیط شدن : دربرگرفتن، احاطه کردن <hr> متضاد محیط شدن : محاط شدن

مترادف محیط شدن : دربرگرفتن، احاطه کردن متضاد محیط شدن : محاط شدن

محیط شدن

محیط پیمای

محیط کردن

محیط گردیدن

محیط گشتن

محیطآب

محیطآباد

محیطاب

محیطه

محیطپیمای

محیعل

محیف

محیق

<hr> مترادف محیل : پرحیله، حیله پرداز، حقه باز، حیله گر، دغا، دغل، رند، زیرک، شیاد، شیطان، فریب کار، فریبنده، محتال، مزور، مکار، ناقلا ، باهوش، براتکش، حواله گر <hr> متضاد محیل : ساده <hr> برابر پارسی : فریبکار، دغل، نیرنگ باز

مترادف محیل : پرحیله، حیله پرداز، حقه باز، حیله گر، دغا، دغل، رند، زیرک، شیاد، شیطان، فریب کار، فریبنده، محتال، مزور، مکار، ناقلا ، باهوش، براتکش، حواله گر متضاد محیل : ساده برابر پارسی : فریبکار، دغل، نیرنگ باز

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا