صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "گ" - لغت نامه دهخدا
گزند امدن
گزند اوردن
گزند جستن
گزند خوردن
گزند دیدن
گزند رساندن
گزند رسانیدن
گزند رسیدن
گزند کردن
گزند یافتن
گزندر
گزنده
گزندگی
گزنشک
گزنظر
گزنفن
گزنق
گزنند
گزنه
گزنه ٔ سفید
گزنه کش
گزنهله
گزنک
گزنک بالا
گزنک پائین
گزنگبین
گزنگو
گزنی
گزه
گزو
گزوئی
گزوئیه
گزوار
گزوان
گزود
گزور
گزوک
گزپا
گزپرست
گزک
گزک زدن
گزک زده
گزکسک
گزکل کل
گزکوه
گزگاوبان
گزگز
گزگز جستن
بیشتر