فرهنگ عمید

<hr> مترادف اشتی : ( آشتی ) اصلاح، توافق، سازش، صلح، مسالمت جویی، مسالمت، مصالحه <hr> متضاد اشتی : ( آشتی ) جدال، ستیز، قهر

مترادف اشتی : ( آشتی ) اصلاح، توافق، سازش، صلح، مسالمت جویی، مسالمت، مصالحه متضاد اشتی : ( آشتی ) جدال، ستیز، قهر

اشتی

اشتی پذیر

اشتی کنان

<hr> مترادف اشتیاق : آرزومندی، تعشق، رغبت، شوق، عطش، علاقه، میل، وجد، هوس <hr> برابر پارسی : آرزومندی، شور، شیفتگی

مترادف اشتیاق : آرزومندی، تعشق، رغبت، شوق، عطش، علاقه، میل، وجد، هوس برابر پارسی : آرزومندی، شور، شیفتگی

اشتیاق

اشجار

اشجع

اشخار

<hr> مترادف اشخاص : افراد، کسان، نفوس <hr> برابر پارسی : باشندگان، مردم، آدمیان، مردمان

مترادف اشخاص : افراد، کسان، نفوس برابر پارسی : باشندگان، مردم، آدمیان، مردمان

اشخاص

اشخال

اشخانه

<hr> برابر پارسی : سخت تر

اشد

اشدا

اشداق

اشر

<hr> برابر پارسی : آشوبگران

اشرار

اشراط

<hr> مترادف اشراف : اعیان، اغنیا، بزرگان، بزرگزادگان، بلندپایگان، نجبا <hr> برابر پارسی : بزرگان، بزرگواران، بلند پایگان، توانگران، دیده وری، فرونگریستن

مترادف اشراف : اعیان، اغنیا، بزرگان، بزرگزادگان، بلندپایگان، نجبا برابر پارسی : بزرگان، بزرگواران، بلند پایگان، توانگران، دیده وری، فرونگریستن

اشراف

<hr> مترادف اشراق : مکاشفه، تابش، تابیدن <hr> برابر پارسی : روشن شدن، درخشیدن، تابان شدن

مترادف اشراق : مکاشفه، تابش، تابیدن برابر پارسی : روشن شدن، درخشیدن، تابان شدن

اشراق

اشراقیون

اشراک

اشربه

اشردن

اشرف

اشرفی

اشرمه

<hr> مترادف اشعار : ابراز، اظهار، اعلام، بیان، آگاهانیدن، آموختن <hr> برابر پارسی : چامه، چکامه ها، سروده، سروده ها

مترادف اشعار : ابراز، اظهار، اعلام، بیان، آگاهانیدن، آموختن برابر پارسی : چامه، چکامه ها، سروده، سروده ها

اشعار

اشعر

اشعری

اشعریه

<hr> برابر پارسی : پرتو، فروزه، فروغ

برابر پارسی : پرتو، فروزه، فروغ

اشعه

<hr> مترادف اشغال : ( آشغال ) آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف | تسخیر، تصرف <hr> برابر پارسی : ( آشغال ) آخال | جا گرفتن

مترادف اشغال : ( آشغال ) آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف | تسخیر، تصرف برابر پارسی : ( آشغال ) آخال | جا گرفتن

اشغال

اشغال جمع کن

اشغال کله

<hr> مترادف اشغالدان : ( آشغالدان ) خاکروبه دان، زباله دان، مزبله، مزبله دان

مترادف اشغالدان : ( آشغالدان ) خاکروبه دان، زباله دان، مزبله، مزبله دان

اشغالدان

<hr> مترادف اشغالگر : متصرف، مهاجم

مترادف اشغالگر : متصرف، مهاجم

اشغالگر

اشفاق

<hr> مترادف اشفتن : ( آشفتن ) آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن

مترادف اشفتن : ( آشفتن ) آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن

اشفتن

<hr> مترادف اشفته : ( آشفته ) بی سامان، بی نظم، پراکنده، درهم، درهم برهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم، آتشی، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، خشمگین، رنجیده، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران <hr> متضاد اشفته : ( آشفته ) آرام، بسامان، مرتب

مترادف اشفته : ( آشفته ) بی سامان، بی نظم، پراکنده، درهم، درهم برهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم، آتشی، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، خشمگین، رنجیده، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران متضاد اشفته : ( آشفته ) آرام، بسامان، مرتب

اشفته

اشفته بخت

<hr> برابر پارسی : ( آشفته حال ) شوریده

برابر پارسی : ( آشفته حال ) شوریده

اشفته حال

<hr> مترادف اشفته خاطر : ( آشفته خاطر ) آسیمه دل، آشفته حال، پریش، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، دلواپس، شوریده خاطر، مضطرب <hr> متضاد اشفته خاطر : ( آشفته خاطر ) آسوده خاطر، آسوده خاطری <hr> برابر پارسی : ( آشفته خاطر ) آشفته دل، دلواپس

مترادف اشفته خاطر : ( آشفته خاطر ) آسیمه دل، آشفته حال، پریش، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، دلواپس، شوریده خاطر، مضطرب متضاد اشفته خاطر : ( آشفته خاطر ) آسوده خاطر، آسوده خاطری برابر پارسی : ( آشفته خاطر ) آشفته دل، دلواپس

اشفته خاطر

اشفته خو

اشفته دل

اشفته دماغ

اشفته رای

اشفته روز

اشفته سامان

<hr> برابر پارسی : ( آشفته عقل ) خُل

برابر پارسی : ( آشفته عقل ) خُل

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید