فرهنگ عمید

<hr> مترادف برافراشتن : به اهتزازدرآوردن، افراشتن، بالا بردن، بلند کردن، برپا کردن، استوار کردن

مترادف برافراشتن : به اهتزازدرآوردن، افراشتن، بالا بردن، بلند کردن، برپا کردن، استوار کردن

برافراشتن

<hr> مترادف برافکندن : بر داشتن، کنار گذاشتن، پوشاندن، از بین بردن، نابود کردن، برانداختن

مترادف برافکندن : بر داشتن، کنار گذاشتن، پوشاندن، از بین بردن، نابود کردن، برانداختن

برافکندن

<hr> مترادف براق : اسب تیزرو، مرکوب حضرت محمد ص در شب معراج مرکب حضرت رسول ص | تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع <hr> متضاد براق : تار، تیره، کدر، مات <hr> برابر پارسی : درخشان، پرفروغ، درخشنده

مترادف براق : اسب تیزرو، مرکوب حضرت محمد ص در شب معراج مرکب حضرت رسول ص | تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع متضاد براق : تار، تیره، کدر، مات برابر پارسی : درخشان، پرفروغ، درخشنده

براق

<hr> مترادف برامدن : ( برآمدن ) بالا آمدن ، طلوع کردن، آفتاب تابیدن ، پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا شدن ، ورآمدن، روییدن، رستن، سر زدن، متورم شدن، ورم کردن، به طول انجامیدن، طول کشیدن <hr> متضاد برامدن : ( برآمدن ) پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن

مترادف برامدن : ( برآمدن ) بالا آمدن ، طلوع کردن، آفتاب تابیدن ، پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا شدن ، ورآمدن، روییدن، رستن، سر زدن، متورم شدن، ورم کردن، به طول انجامیدن، طول کشیدن متضاد برامدن : ( برآمدن ) پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن

برامدن

<hr> مترادف برامده : ( برآمده ) برجسته، گوژ، بالاآمده، نامی، معروف، مشهور

مترادف برامده : ( برآمده ) برجسته، گوژ، بالاآمده، نامی، معروف، مشهور

برامده

برامیختن

<hr> مترادف بران : برا، برنده، تیز <hr> متضاد بران : کند

مترادف بران : برا، برنده، تیز متضاد بران : کند

بران

برانداختن

برانداخته

<hr> مترادف برانداز : دید زدن، نگریستن، برآورد، تخمین، سنجش، سرنگون ساز، کودتاچی، کودتاگر

مترادف برانداز : دید زدن، نگریستن، برآورد، تخمین، سنجش، سرنگون ساز، کودتاچی، کودتاگر

برانداز

براندازنده

برانداف

براندی

<hr> مترادف برانشی : آب شش

برانشی

برانغار

<hr> مترادف برانکار : تخت حمل مریض <hr> برابر پارسی : تخت روان

مترادف برانکار : تخت حمل مریض برابر پارسی : تخت روان

برانکار

برانکارد

<hr> مترادف برانگیختن : به هیجان آوردن، تحریض کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، تهییج کردن، آنتریک کردن، تحریک کردن، وادار کردن، وا داشتن، مبعوث کردن، زنده کردن، روانه کردن

مترادف برانگیختن : به هیجان آوردن، تحریض کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، تهییج کردن، آنتریک کردن، تحریک کردن، وادار کردن، وا داشتن، مبعوث کردن، زنده کردن، روانه کردن

برانگیختن

<hr> مترادف برانگیخته : مبعوث، تحریض، تحریک شده، واداشته

مترادف برانگیخته : مبعوث، تحریض، تحریک شده، واداشته

برانگیخته

براه

براهختن

<hr> مترادف براهمه : برهمن ها

مترادف براهمه : برهمن ها

براهمه

<hr> مترادف براهین : ادله، برهان ها، بینات، حجت ها، حجج، دلایل، دلیل ها، فرنودها

مترادف براهین : ادله، برهان ها، بینات، حجت ها، حجج، دلایل، دلیل ها، فرنودها

براهین

براور

<hr> مترادف براورد : ( برآورد ) ارزیابی، برانداز، تخمین، سنجش، تقویم، ارزش گذاری، قیمت گذاری، تخمین زدن، تقویم کردن

مترادف براورد : ( برآورد ) ارزیابی، برانداز، تخمین، سنجش، تقویم، ارزش گذاری، قیمت گذاری، تخمین زدن، تقویم کردن

براورد

<hr> مترادف براوردن : ( برآوردن ) اجابت کردن، استجابت کردن، روا کردن، عملی ساختن، پذیرفتن، قبول کردن، بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند کردن، پروردن، پرورش دادن، استخراج کردن، بیرون کشیدن، انباشتن، پر کردن، مملو ساختن، اصلاح کردن، تعمیر کردن

مترادف براوردن : ( برآوردن ) اجابت کردن، استجابت کردن، روا کردن، عملی ساختن، پذیرفتن، قبول کردن، بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند کردن، پروردن، پرورش دادن، استخراج کردن، بیرون کشیدن، انباشتن، پر کردن، مملو ساختن، اصلاح کردن، تعمیر کردن

براوردن

<hr> مترادف براورده : ( برآورده ) متحقق، مستجاب، روا

مترادف براورده : ( برآورده ) متحقق، مستجاب، روا

براورده

براورنده

<hr> برابر پارسی : آفرین

براوو

براویختن

<hr> مترادف برای : از بهر، به جهت، به خاطر، به سبب، به علت، به قصد، به منظور، دربرابر، در عوض، محض، به سوی، به جانب، به طرف

مترادف برای : از بهر، به جهت، به خاطر، به سبب، به علت، به قصد، به منظور، دربرابر، در عوض، محض، به سوی، به جانب، به طرف

برای

<hr> مترادف برایا : آفریدگان، مخلوقات، موجودات

مترادف برایا : آفریدگان، مخلوقات، موجودات

برایا

برباد

بربادرفته

بربار

<hr> مترادف بربر : بی فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی <hr> متضاد بربر : متمدن، فرهیخته

مترادف بربر : بی فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی متضاد بربر : متمدن، فرهیخته

بربر

بربری

بربست

بربستن

بربسته

<hr> مترادف بربط : تنبور، عود <hr> برابر پارسی : بربت، بربوت

مترادف بربط : تنبور، عود برابر پارسی : بربت، بربوت

بربط

بربط نواز

بربند

برتاشک

<hr> مترادف برتافتن : پیچیدن، تاب دادن، برگردانیدن، رو گردانیدن، سرپیچیدن، اعراض کردن، روی برتافتن، تمکین ن کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، تاب آوردن، تحمل کردن، برخود هموار کردن، طاقت آوردن <hr> متضاد برتافتن : برنتافتن

مترادف برتافتن : پیچیدن، تاب دادن، برگردانیدن، رو گردانیدن، سرپیچیدن، اعراض کردن، روی برتافتن، تمکین ن کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، تاب آوردن، تحمل کردن، برخود هموار کردن، طاقت آوردن متضاد برتافتن : برنتافتن

برتافتن

برتافته

<hr> مترادف برتر : اعلی، افضل، اولی، عالی، فایق، بالاتر، مرجح، والا ، بلندتر، رفیع تر <hr> متضاد برتر : ادنی

مترادف برتر : اعلی، افضل، اولی، عالی، فایق، بالاتر، مرجح، والا ، بلندتر، رفیع تر متضاد برتر : ادنی

برتر

<hr> مترادف برتری : استیلا، اولویت، براعت، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجحان، سبق، فضل، فضیلت، مزیت، منت، تسلط، سلطه، چیرگی

مترادف برتری : استیلا، اولویت، براعت، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجحان، سبق، فضل، فضیلت، مزیت، منت، تسلط، سلطه، چیرگی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید