فرهنگ عمید

بوی ناک

بوی گلک

<hr> مترادف بویا : خوشبو، دماغ پرور، شامه نواز، عطرآگین، معطر <hr> متضاد بویا : بدبو، متعفن

مترادف بویا : خوشبو، دماغ پرور، شامه نواز، عطرآگین، معطر متضاد بویا : بدبو، متعفن

بویا

بویان

<hr> مترادف بویایی : شامه، مشام <hr> متضاد بویایی : چشایی، ذائقه

مترادف بویایی : شامه، مشام متضاد بویایی : چشایی، ذائقه

بویایی

بویحیی

<hr> مترادف بویناک : بدبو، متعفن، بودار <hr> متضاد بویناک : بی بو

مترادف بویناک : بدبو، متعفن، بودار متضاد بویناک : بی بو

بویناک

بوینده

<hr> مترادف بویه : آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید، گوی شناور

مترادف بویه : آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید، گوی شناور

بویه

بویگان

بوییدن

بوییدنی

بچل

بچم

<hr> مترادف بچه : اندک سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد ، جوان، بالغ، مرد، پیر، همکار، هم شاگردی، رفیق، کم تجربه، ناپخته، شاخه تازه، نهال نورسته، پاجوش <hr> متضاد بچه : کبیر

مترادف بچه : اندک سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد ، جوان، بالغ، مرد، پیر، همکار، هم شاگردی، رفیق، کم تجربه، ناپخته، شاخه تازه، نهال نورسته، پاجوش متضاد بچه : کبیر

بچه

<hr> مترادف بچه خوره : بچه خور، بچه خوار، پولیپ رحم

مترادف بچه خوره : بچه خور، بچه خوار، پولیپ رحم

بچه خوره

<hr> مترادف بچه دان : بون، پوگان، رحم، زهدان

مترادف بچه دان : بون، پوگان، رحم، زهدان

بچه دان

<hr> مترادف بچه زا : زنده زا <hr> متضاد بچه زا : تخم زا

مترادف بچه زا : زنده زا متضاد بچه زا : تخم زا

بچه زا

بچه سرکه

<hr> مترادف بچگانه : مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی

مترادف بچگانه : مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی

بچگانه

<hr> مترادف بچگی : خردسالی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوباوگی <hr> متضاد بچگی : پیری، کهولت

مترادف بچگی : خردسالی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوباوگی متضاد بچگی : پیری، کهولت

بچگی

<hr> مترادف بژ : قهوه ای روشن، نخودی تیره

مترادف بژ : قهوه ای روشن، نخودی تیره

بژ

بژم

بژمژه

بژن

بژنگ

بژهان

<hr> مترادف بژول : کعب، قوزک پا

مترادف بژول : کعب، قوزک پا

بژول

بژکول

<hr> مترادف بک : غوک، قورباغه، وزغ، گریزگاه، بیشه، جنگل، درخت زار

مترادف بک : غوک، قورباغه، وزغ، گریزگاه، بیشه، جنگل، درخت زار

بک

<hr> مترادف بکا : اشک ریختن، گریستن، گریه کردن ، گریه <hr> متضاد بکا : خندیدن

مترادف بکا : اشک ریختن، گریستن، گریه کردن ، گریه متضاد بکا : خندیدن

بکا

<hr> مترادف بکارت : دختری، دوشیزگی، عذرت، تازگی <hr> برابر پارسی : دست نخوردگی، دوشیزگی

مترادف بکارت : دختری، دوشیزگی، عذرت، تازگی برابر پارسی : دست نخوردگی، دوشیزگی

بکارت

بکاول

بکتاش

بکتر

<hr> مترادف بکر : باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا ، دست نخورده، بدیع، تازه، طرفه، نو <hr> متضاد بکر : بیوه <hr> برابر پارسی : دست نخورده

مترادف بکر : باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا ، دست نخورده، بدیع، تازه، طرفه، نو متضاد بکر : بیوه برابر پارسی : دست نخورده

بکر

بکران

بکرایی

بکسمات

بکسه

بکشه

<hr> مترادف بکم : الکن، گنگ، گنگی، الکن شدن، گنگ شدن <hr> متضاد بکم : گویا

مترادف بکم : الکن، گنگ، گنگی، الکن شدن، گنگ شدن متضاد بکم : گویا

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید