فرهنگ عمید

بکونک

بکوک

بگ

<hr> مترادف بگاه : بامداد، پگاه، صبحگاهان ، بموقع، بهنگام <hr> متضاد بگاه : شامگاه، بی موقع، نابهنگام

مترادف بگاه : بامداد، پگاه، صبحگاهان ، بموقع، بهنگام متضاد بگاه : شامگاه، بی موقع، نابهنگام

بگاه

بگرس

بگلر

بگم

بگماز

بگنی

بگه

بگونیا

بگیر بگیر

<hr> مترادف بگیر و ببند : حکومت نظامی، توقیف، حبس، قیدوبند، بگیروببند، بازداشت دسته جمعی، دستگیری بی حساب وکتاب

مترادف بگیر و ببند : حکومت نظامی، توقیف، حبس، قیدوبند، بگیروببند، بازداشت دسته جمعی، دستگیری بی حساب وکتاب

بگیر و ببند

بگیربگیر

بگیروببند

<hr> مترادف بی : بدون، بلا <hr> متضاد بی : با

مترادف بی : بدون، بلا متضاد بی : با

بی

بی آب

بی آبرو

بی آبرویی

بی آزار

<hr> مترادف بی اب : ( بی آب ) خشک، فاقد آب ، بی طراوت ، بی آبرو، بی اعتبار <hr> متضاد بی اب : ( بی آب ) آبدار، پرآب، باطراوت

مترادف بی اب : ( بی آب ) خشک، فاقد آب ، بی طراوت ، بی آبرو، بی اعتبار متضاد بی اب : ( بی آب ) آبدار، پرآب، باطراوت

بی اب

<hr> مترادف بی ابرو : ( بی آبرو ) بدنام، بی غیرت، بی ناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح <hr> متضاد بی ابرو : ( بی آبرو ) آبرومند، آبرودار

مترادف بی ابرو : ( بی آبرو ) بدنام، بی غیرت، بی ناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح متضاد بی ابرو : ( بی آبرو ) آبرومند، آبرودار

بی ابرو

<hr> مترادف بی ابرویی : ( بی آبرویی ) افتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت <hr> متضاد بی ابرویی : ( بی آبرویی ) آبروداری، آبرومندی

مترادف بی ابرویی : ( بی آبرویی ) افتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت متضاد بی ابرویی : ( بی آبرویی ) آبروداری، آبرومندی

بی ابرویی

<hr> برابر پارسی : بیفرهنگ

بی ادب

<hr> مترادف بی ازار : ( بی آزار ) بی خطر، بی آسیب، بی اذیت، آرام

مترادف بی ازار : ( بی آزار ) بی خطر، بی آسیب، بی اذیت، آرام

بی ازار

بی امان

<hr> مترادف بی اندازه : بسیار، بی حد، بی حساب، بی شمار، بیمر، بی مقیاس، بی نهایت، جزیل، خیلی، بسیار، بیش از حد، فراوان زیاد <hr> متضاد بی اندازه : معدود

مترادف بی اندازه : بسیار، بی حد، بی حساب، بی شمار، بیمر، بی مقیاس، بی نهایت، جزیل، خیلی، بسیار، بیش از حد، فراوان زیاد متضاد بی اندازه : معدود

بی اندازه

بی اندام

<hr> مترادف بی انصاف : نامنصف، ناعادل ، بیدادگر، ستم کار، ظالم <hr> متضاد بی انصاف : منصف، باانصاف، دادگر، عادل <hr> برابر پارسی : بیدادمند، بیدادگر

مترادف بی انصاف : نامنصف، ناعادل ، بیدادگر، ستم کار، ظالم متضاد بی انصاف : منصف، باانصاف، دادگر، عادل برابر پارسی : بیدادمند، بیدادگر

بی انصاف

<hr> مترادف بی انضباط : بی ادب، جسور، گستاخ، نامرتب، بی نظم، شلخته <hr> متضاد بی انضباط : منضبط <hr> برابر پارسی : نا بسامان

مترادف بی انضباط : بی ادب، جسور، گستاخ، نامرتب، بی نظم، شلخته متضاد بی انضباط : منضبط برابر پارسی : نا بسامان

بی انضباط

<hr> برابر پارسی : نا به سامانی

برابر پارسی : نا به سامانی

بی انضباطی

<hr> مترادف بی اهمیت : بی ارزش، بی قدر، غیرمهم ، پیش پاافتاده، عادی، مبتذل، معمولی <hr> متضاد بی اهمیت : مهم <hr> برابر پارسی : بی ارزش

مترادف بی اهمیت : بی ارزش، بی قدر، غیرمهم ، پیش پاافتاده، عادی، مبتذل، معمولی متضاد بی اهمیت : مهم برابر پارسی : بی ارزش

بی اهمیت

<hr> مترادف بی ایمان : بی اعتقاد، نامؤمن، نامعتقد، بی آیین، بی دیانت، بی دین <hr> متضاد بی ایمان : دین باور

مترادف بی ایمان : بی اعتقاد، نامؤمن، نامعتقد، بی آیین، بی دیانت، بی دین متضاد بی ایمان : دین باور

بی ایمان

<hr> مترادف بی باک : بی پروا، بی هراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس <hr> متضاد بی باک : ترسو، جبون، هراسناک

مترادف بی باک : بی پروا، بی هراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس متضاد بی باک : ترسو، جبون، هراسناک

بی باک

<hr> مترادف بی باکانه : تهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، گستاخانه، متهورانه، بی واهمه

مترادف بی باکانه : تهورآمیز، جسورانه، دلیرانه، گستاخانه، متهورانه، بی واهمه

بی باکانه

<hr> مترادف بی بر : بی بار، بی ثمر، بی حاصل، بی میوه <hr> متضاد بی بر : بارور، ثمردار

مترادف بی بر : بی بار، بی ثمر، بی حاصل، بی میوه متضاد بی بر : بارور، ثمردار

بی بر

<hr> مترادف بی برگ : برگ ریخته، خزان زده، بی چیز، بی نوا، فقیر، محتاج، محروم <hr> متضاد بی برگ : غنی، متمکن

مترادف بی برگ : برگ ریخته، خزان زده، بی چیز، بی نوا، فقیر، محتاج، محروم متضاد بی برگ : غنی، متمکن

بی برگ

بی برگشت

<hr> مترادف بی بضاعت : بی برگ، بی پول، بی سرمایه، بی مایه، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، محتاج، مسکین <hr> متضاد بی بضاعت : دولتمند، صاحب مکنت، غنی <hr> برابر پارسی : تهیدست

مترادف بی بضاعت : بی برگ، بی پول، بی سرمایه، بی مایه، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، محتاج، مسکین متضاد بی بضاعت : دولتمند، صاحب مکنت، غنی برابر پارسی : تهیدست

بی بضاعت

<hr> مترادف بی بند و بار : بی قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی <hr> متضاد بی بند و بار : مرتب، منضبط، منظم

مترادف بی بند و بار : بی قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی متضاد بی بند و بار : مرتب، منضبط، منظم

بی بند و بار

بی بندوبار

<hr> مترادف بی بنیاد : بی اساس، بی پایه، سست ، پوچ، نامعتبر، واهی <hr> متضاد بی بنیاد : اساسمند، معتبر، موثق

مترادف بی بنیاد : بی اساس، بی پایه، سست ، پوچ، نامعتبر، واهی متضاد بی بنیاد : اساسمند، معتبر، موثق

بی بنیاد

بی بها

<hr> مترادف بی بهره : بی نصیب، کم بهره، محروم، معرا، بی برگ، درویش، فقیر <hr> متضاد بی بهره : بهره ور

مترادف بی بهره : بی نصیب، کم بهره، محروم، معرا، بی برگ، درویش، فقیر متضاد بی بهره : بهره ور

بی بهره

<hr> مترادف بی بی : بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو ، ملکه، مادربزرگ <hr> متضاد بی بی : کنیز، بابابزرگ

مترادف بی بی : بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو ، ملکه، مادربزرگ متضاد بی بی : کنیز، بابابزرگ

بی بی

بی تا

<hr> مترادف بی تاب : بی صبر، بی طاقت، بی قرار، سراسیمه، مضطرب، ناآرام، ناشکیب <hr> متضاد بی تاب : آرام، شکیبا، صبور

مترادف بی تاب : بی صبر، بی طاقت، بی قرار، سراسیمه، مضطرب، ناآرام، ناشکیب متضاد بی تاب : آرام، شکیبا، صبور

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید