فرهنگ عمید

<hr> مترادف بی تابی : بی قراری، جزع، زاری، فزع، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی <hr> متضاد بی تابی : آرامش، قرار

مترادف بی تابی : بی قراری، جزع، زاری، فزع، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی متضاد بی تابی : آرامش، قرار

بی تابی

<hr> مترادف بی تجربه : تازه کار، خام، کم تجربه، مبتدی، ناآزموده، ناپخته، ناشی، نامجرب <hr> متضاد بی تجربه : آزموده، آگاه، باتجربه، خبره، کارکشته، کهنه کار، مجرب <hr> برابر پارسی : خام کاری، خام دست

مترادف بی تجربه : تازه کار، خام، کم تجربه، مبتدی، ناآزموده، ناپخته، ناشی، نامجرب متضاد بی تجربه : آزموده، آگاه، باتجربه، خبره، کارکشته، کهنه کار، مجرب برابر پارسی : خام کاری، خام دست

بی تجربه

<hr> مترادف بی تربیت : بی ادب، بی پرنسیپ، بی دیسیپلین، بی فرهنگ، بی نزاکت، عامی، گستاخ، نامودب <hr> متضاد بی تربیت : باتربیت، مودب <hr> برابر پارسی : بی ادب، نازپرورده

مترادف بی تربیت : بی ادب، بی پرنسیپ، بی دیسیپلین، بی فرهنگ، بی نزاکت، عامی، گستاخ، نامودب متضاد بی تربیت : باتربیت، مودب برابر پارسی : بی ادب، نازپرورده

بی تربیت

<hr> مترادف بی تمیز : بی تشخیص، بی عقل، ضعیف العقل ، ابله، نادان <hr> متضاد بی تمیز : اهل تمیز، دانا، عاقل

مترادف بی تمیز : بی تشخیص، بی عقل، ضعیف العقل ، ابله، نادان متضاد بی تمیز : اهل تمیز، دانا، عاقل

بی تمیز

<hr> مترادف بی توان : ناتوان، ضعیف، سست، نزار، بی توش، بی حال

مترادف بی توان : ناتوان، ضعیف، سست، نزار، بی توش، بی حال

بی توان

بی جنبه

<hr> مترادف بی جهت : بی جا، بی خود، بی دلیل، بی سبب، بی علت، بیهوده <hr> متضاد بی جهت : بجا <hr> برابر پارسی : بیخودی، ناروا، بیهوده

مترادف بی جهت : بی جا، بی خود، بی دلیل، بی سبب، بی علت، بیهوده متضاد بی جهت : بجا برابر پارسی : بیخودی، ناروا، بیهوده

بی جهت

<hr> مترادف بی حال : علیل، فرتوت، ناتوان ، بی حس، بی رمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته، ضعیف، عاجز ، تن آسا، تنبل، تن پرور ، مدهوش، بی ذوق ، افسرده، بی دماغ، کسل ، بی اراده، بی عرضه، چلمن <hr> متضاد بی حال : توانمند، قوی، کوشا، باذوق، ذوقمند، پرشور <hr> برابر پارسی : سست

مترادف بی حال : علیل، فرتوت، ناتوان ، بی حس، بی رمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته، ضعیف، عاجز ، تن آسا، تنبل، تن پرور ، مدهوش، بی ذوق ، افسرده، بی دماغ، کسل ، بی اراده، بی عرضه، چلمن متضاد بی حال : توانمند، قوی، کوشا، باذوق، ذوقمند، پرشور برابر پارسی : سست

بی حال

<hr> مترادف بی حالی : تن آسانی، تن پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن ، بی عرضگی، وارفتگی، بی دلی، خمودی <hr> متضاد بی حالی : توانمندی، زنده دلی

مترادف بی حالی : تن آسانی، تن پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن ، بی عرضگی، وارفتگی، بی دلی، خمودی متضاد بی حالی : توانمندی، زنده دلی

بی حالی

بی حجاب

<hr> مترادف بی حد : بسیار، بی حساب، بی شمار، بی قیاس، بی مر، بی نهایت، جزیل، فراوان، وافر، بی اندازه ، بی انتها، بی کران، نامتناهی، نامحدود <hr> متضاد بی حد : کم، قلیل، معدود، محدود <hr> برابر پارسی : بی پایان، بی کران

مترادف بی حد : بسیار، بی حساب، بی شمار، بی قیاس، بی مر، بی نهایت، جزیل، فراوان، وافر، بی اندازه ، بی انتها، بی کران، نامتناهی، نامحدود متضاد بی حد : کم، قلیل، معدود، محدود برابر پارسی : بی پایان، بی کران

بی حد

<hr> مترادف بی حس : بی حال، کرخت، وارفته ، بی درد <hr> متضاد بی حس : پرتوان <hr> برابر پارسی : لمس، سست، کرخت

مترادف بی حس : بی حال، کرخت، وارفته ، بی درد متضاد بی حس : پرتوان برابر پارسی : لمس، سست، کرخت

بی حس

<hr> مترادف بی حساب : بسیار، بی اندازه، بی حد، بی شمار، بیمر، نامعدود ، ستمگر، ظالم، ظلم پیشه، متعدی ، غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول <hr> متضاد بی حساب : حساب شده، معدود، دادگر، منصف، معقول <hr> برابر پارسی : بیشمار، بی اندازه

مترادف بی حساب : بسیار، بی اندازه، بی حد، بی شمار، بیمر، نامعدود ، ستمگر، ظالم، ظلم پیشه، متعدی ، غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول متضاد بی حساب : حساب شده، معدود، دادگر، منصف، معقول برابر پارسی : بیشمار، بی اندازه

بی حساب

بی حضور

<hr> مترادف بی حمیت : بی عار، بی غیرت، بی تعصب، بی ناموس، دیوث، لاابالی، نامرد <hr> متضاد بی حمیت : غیرتمند <hr> برابر پارسی : بی رگ، نامرد

مترادف بی حمیت : بی عار، بی غیرت، بی تعصب، بی ناموس، دیوث، لاابالی، نامرد متضاد بی حمیت : غیرتمند برابر پارسی : بی رگ، نامرد

بی حمیت

<hr> مترادف بی حوصله : تنگ حوصله، شتابزده، کم حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی صبر، بی طاقت ، افسرده، ملول، بی شکیب، ناصبور <hr> متضاد بی حوصله : پرحوصله، باحوصله <hr> برابر پارسی : بی تاب، شتابزده

مترادف بی حوصله : تنگ حوصله، شتابزده، کم حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی صبر، بی طاقت ، افسرده، ملول، بی شکیب، ناصبور متضاد بی حوصله : پرحوصله، باحوصله برابر پارسی : بی تاب، شتابزده

بی حوصله

<hr> مترادف بی حوصلگی : بی تابی، بی صبری، بی طاقتی، تنگ حوصلگی ، ناشکیبائی، بی شکیبی، ناصبوری ، شتابزدگی <hr> متضاد بی حوصلگی : پرحوصلگی، شکیبایی <hr> برابر پارسی : بی تابی

مترادف بی حوصلگی : بی تابی، بی صبری، بی طاقتی، تنگ حوصلگی ، ناشکیبائی، بی شکیبی، ناصبوری ، شتابزدگی متضاد بی حوصلگی : پرحوصلگی، شکیبایی برابر پارسی : بی تابی

بی حوصلگی

<hr> مترادف بی حیا : بی آزرم، بی ادب، بی شرم، پررو، جسور، چشم دریده، رسوا، شطاح، شوخ، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح <hr> متضاد بی حیا : آزرمگین، باحیا <hr> برابر پارسی : گستاخ، بی شرم، پررو، دریده

مترادف بی حیا : بی آزرم، بی ادب، بی شرم، پررو، جسور، چشم دریده، رسوا، شطاح، شوخ، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح متضاد بی حیا : آزرمگین، باحیا برابر پارسی : گستاخ، بی شرم، پررو، دریده

بی حیا

<hr> مترادف بی خانمان : آسمان جل، آواره، بی سامان، خاکسترنشین، خانه به دوش، دربدر <hr> متضاد بی خانمان : سروساماندار

مترادف بی خانمان : آسمان جل، آواره، بی سامان، خاکسترنشین، خانه به دوش، دربدر متضاد بی خانمان : سروساماندار

بی خانمان

<hr> مترادف بی خرد : بی شعور، بی عقل، بی فراست، تهی مغز، کم خرد، مجنون، نادان، نافرزانه، نفهم <hr> متضاد بی خرد : بخرد، خردمند، فرزانه

مترادف بی خرد : بی شعور، بی عقل، بی فراست، تهی مغز، کم خرد، مجنون، نادان، نافرزانه، نفهم متضاد بی خرد : بخرد، خردمند، فرزانه

بی خرد

<hr> مترادف بی خردی : ناآگاهی، جهالت، جهل، نادانی <hr> متضاد بی خردی : خردمندی، فرزانگی

مترادف بی خردی : ناآگاهی، جهالت، جهل، نادانی متضاد بی خردی : خردمندی، فرزانگی

بی خردی

بی خو

بی خواب

<hr> مترادف بی خود : بی هوش، سرمست، مجذوب، مدهوش، مست ، بیهوده، باطل، پوچ، بی جهت، بی سبب، بی دلیل، نامطلوب، به دردنخور، بد، بی مصرف <hr> متضاد بی خود : بهوش

مترادف بی خود : بی هوش، سرمست، مجذوب، مدهوش، مست ، بیهوده، باطل، پوچ، بی جهت، بی سبب، بی دلیل، نامطلوب، به دردنخور، بد، بی مصرف متضاد بی خود : بهوش

بی خود

<hr> مترادف بی خودانه : بی اختیار، ناخواسته، مدهوشانه، مجذوبانه، بی دلیل، بی سبب

مترادف بی خودانه : بی اختیار، ناخواسته، مدهوشانه، مجذوبانه، بی دلیل، بی سبب

بی خودانه

<hr> مترادف بی خودی : بی هوشی، جذبه <hr> متضاد بی خودی : هوشیاری، هشیاری

مترادف بی خودی : بی هوشی، جذبه متضاد بی خودی : هوشیاری، هشیاری

بی خودی

بی خویش

<hr> مترادف بی خیال : بی غم، بی فکر، بی قید، غافل، سهل انگار، لاابالی، لاقید <hr> برابر پارسی : مپندار

مترادف بی خیال : بی غم، بی فکر، بی قید، غافل، سهل انگار، لاابالی، لاقید برابر پارسی : مپندار

بی خیال

<hr> مترادف بی دانش : بی معرفت، جاهل، جهول، نادان، نافرهیخته <hr> متضاد بی دانش : دانشمند، دانا، فرهیخته

مترادف بی دانش : بی معرفت، جاهل، جهول، نادان، نافرهیخته متضاد بی دانش : دانشمند، دانا، فرهیخته

بی دانش

<hr> مترادف بی دانشی : جهل ، بی سوادی، بی فرهنگی، نافرهیختگی ، بی علم <hr> متضاد بی دانشی : دانایی، فرهیختگی

مترادف بی دانشی : جهل ، بی سوادی، بی فرهنگی، نافرهیختگی ، بی علم متضاد بی دانشی : دانایی، فرهیختگی

بی دانشی

<hr> مترادف بی درد : لاقید، لاابالی، بی غم، بی احساس، بی سوز

مترادف بی درد : لاقید، لاابالی، بی غم، بی احساس، بی سوز

بی درد

بی دردی

بی دررو

<hr> مترادف بی درمان : بی چاره، درمان ناپذیر، شفاناپذیر، به ناشدنی، علاج ناپذیر، غیر قابل علاج <hr> متضاد بی درمان : درمان پذیر، علاج پذیر

مترادف بی درمان : بی چاره، درمان ناپذیر، شفاناپذیر، به ناشدنی، علاج ناپذیر، غیر قابل علاج متضاد بی درمان : درمان پذیر، علاج پذیر

بی درمان

<hr> مترادف بی درنگ : آن

بی درنگ

<hr> مترادف بی دریغ : بی پروا، بی مضایقه

مترادف بی دریغ : بی پروا، بی مضایقه

بی دریغ

<hr> مترادف بی دست و پا : بی عرضه، بی کفایت، بی بخار، دست وپا چلفتی، ناتوان، ضعیف

مترادف بی دست و پا : بی عرضه، بی کفایت، بی بخار، دست وپا چلفتی، ناتوان، ضعیف

بی دست و پا

بی دست وپا

<hr> مترادف بی دوام : بی ثبات، فانی، گذرا، گذرنده ، سست، ناپایدار <hr> متضاد بی دوام : بادوام، پردوام، جاوید، مانا <hr> برابر پارسی : زودگذر، نماندگی، فراساوند، زود گذر

مترادف بی دوام : بی ثبات، فانی، گذرا، گذرنده ، سست، ناپایدار متضاد بی دوام : بادوام، پردوام، جاوید، مانا برابر پارسی : زودگذر، نماندگی، فراساوند، زود گذر

بی دوام

<hr> مترادف بی دین : بی کیش، خدانشناس، فاسق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد <hr> متضاد بی دین : خداشناس، دیندار، مؤمن

مترادف بی دین : بی کیش، خدانشناس، فاسق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد متضاد بی دین : خداشناس، دیندار، مؤمن

بی دین

<hr> مترادف بی ذوق : بدسلیقه، بی استعداد، بی حال، بی دماغ، بی شوروحال، کج سلیقه <hr> متضاد بی ذوق : باذوق، خوش ذوق، ذوقمند

مترادف بی ذوق : بدسلیقه، بی استعداد، بی حال، بی دماغ، بی شوروحال، کج سلیقه متضاد بی ذوق : باذوق، خوش ذوق، ذوقمند

بی ذوق

<hr> مترادف بی ربط : بی اساس، بی پایه، هردری، نابه جا، چرند، چرت، مهمل، نامربوط ، بی ترتیب، بی نظم ، بی اطلاع، بی علم، ناآگاه ، بی تناسب، بی مناسبت <hr> متضاد بی ربط : موثق، مربوط، منظم، مرتب، بسامان، آگاه، متناسب <hr> برابر پارسی : بی پیوند، بی سر و ته

مترادف بی ربط : بی اساس، بی پایه، هردری، نابه جا، چرند، چرت، مهمل، نامربوط ، بی ترتیب، بی نظم ، بی اطلاع، بی علم، ناآگاه ، بی تناسب، بی مناسبت متضاد بی ربط : موثق، مربوط، منظم، مرتب، بسامان، آگاه، متناسب برابر پارسی : بی پیوند، بی سر و ته

بی ربط

<hr> مترادف بی رحم : جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی القلب <hr> متضاد بی رحم : رحیم، رئوف <hr> برابر پارسی : سنگدل | سنگدل

مترادف بی رحم : جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی القلب متضاد بی رحم : رحیم، رئوف برابر پارسی : سنگدل | سنگدل

بی رحم

<hr> مترادف بی رنگ : ساده، بدون رنگ <hr> متضاد بی رنگ : رنگی، ملون

مترادف بی رنگ : ساده، بدون رنگ متضاد بی رنگ : رنگی، ملون

بی رنگ

<hr> مترادف بی رنگی : یک رنگی، اخلاص، صمیمیت، صداقت، بی ریایی، بی تزویری، فاقد رنگ، بی رنگ بودن

مترادف بی رنگی : یک رنگی، اخلاص، صمیمیت، صداقت، بی ریایی، بی تزویری، فاقد رنگ، بی رنگ بودن

بی رنگی

<hr> مترادف بی روزی : بی نوا، درویش، فقیر، مسکین ، محروم، بی نصیب <hr> متضاد بی روزی : فراخ روزی، دارا

مترادف بی روزی : بی نوا، درویش، فقیر، مسکین ، محروم، بی نصیب متضاد بی روزی : فراخ روزی، دارا

بی روزی

<hr> مترادف بی رگ : بی تعصب، بی حمیت، بی درد، بی غیرت <hr> متضاد بی رگ : باحمیت، دردآشنا

مترادف بی رگ : بی تعصب، بی حمیت، بی درد، بی غیرت متضاد بی رگ : باحمیت، دردآشنا

بی رگ

<hr> مترادف بی ریا : بی آلایش، بی دوزوکلک، بی شیله پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک رنگ <hr> متضاد بی ریا : ریاکار، دورو، دورودورنگ <hr> برابر پارسی : یکرنگ، یکدل، بی کلک | یکرنگ، یکدله، یکدل

مترادف بی ریا : بی آلایش، بی دوزوکلک، بی شیله پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک رنگ متضاد بی ریا : ریاکار، دورو، دورودورنگ برابر پارسی : یکرنگ، یکدل، بی کلک | یکرنگ، یکدله، یکدل

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید