فرهنگ عمید

<hr> مترادف جنون : دیوانگی، شوریدگی، شیدایی، عقل باختگی <hr> متضاد جنون : عقل <hr> برابر پارسی : دیوانگی، پریشان مغزی، خلی

مترادف جنون : دیوانگی، شوریدگی، شیدایی، عقل باختگی متضاد جنون : عقل برابر پارسی : دیوانگی، پریشان مغزی، خلی

جنون

<hr> مترادف جنگ : آرزم، آشوب، پرخاش، پیکار، تنازع، جدال، حرب، خصومت، رزم، ستیزه، غزا، غزوه، کارزار، کشمکش، مبارزه، مجادله، محاربه، مشاجره، مصاف، معرکه، مقاتله، منازعه، مواقعه، ناورد، نبرد، وغا، وقعت، وقعه | تذکره، دفتر، سفینه، کشکول، گلچین، مجموعه

مترادف جنگ : آرزم، آشوب، پرخاش، پیکار، تنازع، جدال، حرب، خصومت، رزم، ستیزه، غزا، غزوه، کارزار، کشمکش، مبارزه، مجادله، محاربه، مشاجره، مصاف، معرکه، مقاتله، منازعه، مواقعه، ناورد، نبرد، وغا، وقعت، وقعه | تذکره، دفتر، سفینه، کشکول، گلچین، مجموعه

جنگ

جنگ آزما

جنگ آزموده

جنگ ازما

جنگ ازموده

<hr> مترادف جنگاور : جنگجو، حربی، دلاور، دلیر، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، محارب، نبرده

مترادف جنگاور : جنگجو، حربی، دلاور، دلیر، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، محارب، نبرده

جنگاور

<hr> مترادف جنگاوری : جلادت، جنگجویی، دلاوری، رزمندگی، شجاعت

مترادف جنگاوری : جلادت، جنگجویی، دلاوری، رزمندگی، شجاعت

جنگاوری

<hr> مترادف جنگجو : جنگاور، جنگی، چالشگر، حربی، رزم آور، رزمنده، سپاهی، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیزنده، سرباز، سلحشور، شجاع، غازی، مبارز، مبارزه جو، متحارب، محارب | دلاور، رزم آور، رزمجو، رزمنده، ستیزه جو، غازی، مبارز، محارب

مترادف جنگجو : جنگاور، جنگی، چالشگر، حربی، رزم آور، رزمنده، سپاهی، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیزنده، سرباز، سلحشور، شجاع، غازی، مبارز، مبارزه جو، متحارب، محارب | دلاور، رزم آور، رزمجو، رزمنده، ستیزه جو، غازی، مبارز، محارب

جنگجو

<hr> مترادف جنگجویی : جنگاوری، چالشگری، رزمجویی، سلحشوری، شجاعت، میدانداری

مترادف جنگجویی : جنگاوری، چالشگری، رزمجویی، سلحشوری، شجاعت، میدانداری

جنگجویی

<hr> مترادف جنگل : بیشه، درخت زار

مترادف جنگل : بیشه، درخت زار

جنگل

جنگل کاری

جنگلاهی

جنگلبان

جنگلبانی

<hr> مترادف جنگنده : حربی، رزمنده، جنگی، سلحشور، مبارز

مترادف جنگنده : حربی، رزمنده، جنگی، سلحشور، مبارز

جنگنده

جنگولک بازی

<hr> مترادف جنگی : دلاور، مبارز، نستوه، جنگنده، حربی

مترادف جنگی : دلاور، مبارز، نستوه، جنگنده، حربی

جنگی

جنگیدن

جنی

جنیبت

جنیس

<hr> برابر پارسی : رویان

جنین

جنین شناسی

جه

جهابذه

<hr> برابر پارسی : راستاها، سوی ها، پیرامون

برابر پارسی : راستاها، سوی ها، پیرامون

جهات

<hr> مترادف جهاد : غزا، غزوه، مقاتل، مجاهدت <hr> برابر پارسی : جنگیدن، ستیز کردن، نبرد

مترادف جهاد : غزا، غزوه، مقاتل، مجاهدت برابر پارسی : جنگیدن، ستیز کردن، نبرد

جهاد

جهار

جهارت

<hr> مترادف جهاز : بلم، زورق، سفینه، قایق، کشتی، کلک، جهیز، عضو، سیستم <hr> برابر پارسی : دستگاه

مترادف جهاز : بلم، زورق، سفینه، قایق، کشتی، کلک، جهیز، عضو، سیستم برابر پارسی : دستگاه

جهاز

جهال

جهالت

<hr> مترادف جهان : آفاق، دنیا، عالم، کره ارض، گیتی، روزگار، زمانه

مترادف جهان : آفاق، دنیا، عالم، کره ارض، گیتی، روزگار، زمانه

واژه های حرف "ج" - فرهنگ عمید