فرهنگ عمید

روس انگرده

<hr> مترادف روستا : آبادی، ده، دهات، دیه، رستاق، قریه، قصبه

مترادف روستا : آبادی، ده، دهات، دیه، رستاق، قریه، قصبه

روستا

روستازاده

<hr> مترادف روستایی : دهاتی، ده نشین، روستانشین، دهقان، رعیت

مترادف روستایی : دهاتی، ده نشین، روستانشین، دهقان، رعیت

روستایی

روستره

روسختج

روسخته

روسفید

<hr> مترادف روسپی : جلب، جنده، خودفروش، زانیه، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور، هرجایی

مترادف روسپی : جلب، جنده، خودفروش، زانیه، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور، هرجایی

روسپی

روسپی باره

روسپی زاده

روسی

<hr> مترادف روسیاه : بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگ آور، ننگین

مترادف روسیاه : بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگ آور، ننگین

روسیاه

<hr> مترادف روش : آیین، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رویه، سبک، سنت، سیاق، سیر، سیرت، سیره، شعار، شیوه، طرز، طریق، طریقت، طریقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلک، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار

مترادف روش : آیین، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رویه، سبک، سنت، سیاق، سیر، سیرت، سیره، شعار، شیوه، طرز، طریق، طریقت، طریقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلک، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار

روش

روشان

<hr> مترادف روشن : مشعشع، منور، نورانی، نوردار، آشکار، بارز، بدیهی، صریح، عیان، قطعی، مبرهن، محقق، مشخص، مشهود، معلوم، معین، واضح، کوک، گویا، براق، تابان، جلی، رخشان، متجلی، زلال، شفاف <hr> متضاد روشن : تاریک، تیره، مبهم، ناگویا، کدر، غیر شفاف

مترادف روشن : مشعشع، منور، نورانی، نوردار، آشکار، بارز، بدیهی، صریح، عیان، قطعی، مبرهن، محقق، مشخص، مشهود، معلوم، معین، واضح، کوک، گویا، براق، تابان، جلی، رخشان، متجلی، زلال، شفاف متضاد روشن : تاریک، تیره، مبهم، ناگویا، کدر، غیر شفاف

روشن

<hr> مترادف روشن بین : تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش

مترادف روشن بین : تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش

روشن بین

روشن بینی

روشن دل

روشن رای

روشن روان

<hr> مترادف روشن ضمیر : پاکدل، سلیم، سلیم القلب، صافدل، صافی ضمیر <hr> متضاد روشن ضمیر : تیره روان، تیره ضمیر <hr> برابر پارسی : روشن دل، خردمند

مترادف روشن ضمیر : پاکدل، سلیم، سلیم القلب، صافدل، صافی ضمیر متضاد روشن ضمیر : تیره روان، تیره ضمیر برابر پارسی : روشن دل، خردمند

روشن ضمیر

<hr> مترادف روشن فکر : فکور، متجدد، منورالفکر <hr> متضاد روشن فکر : متحجر <hr> برابر پارسی : آگاه، روشن بین | فراخ منش

مترادف روشن فکر : فکور، متجدد، منورالفکر متضاد روشن فکر : متحجر برابر پارسی : آگاه، روشن بین | فراخ منش

روشن فکر

روشن قیاس

روشن نهاد

روشن چراغ

روشنا

روشناس

روشنان

<hr> مترادف روشنایی : روشنی، فروغ، نور <hr> متضاد روشنایی : تاریکی، ظلمت

مترادف روشنایی : روشنی، فروغ، نور متضاد روشنایی : تاریکی، ظلمت

روشنایی

روشندان

<hr> مترادف روشندل : اعمی، باریک بین، روشن بین، نابینا

مترادف روشندل : اعمی، باریک بین، روشن بین، نابینا

روشندل

روشنک

روشنگر

<hr> مترادف روشنی : پرتو، تابش، درخشش، روشنایی، رونق، شعاع، صراحت، ضیا، فروغ، وضوح

مترادف روشنی : پرتو، تابش، درخشش، روشنایی، رونق، شعاع، صراحت، ضیا، فروغ، وضوح

روشنی

روضات

<hr> مترادف روضه : باغ، بوستان، گلزار، روضه خوانی، عزاداری، قبر، گور، مزار

مترادف روضه : باغ، بوستان، گلزار، روضه خوانی، عزاداری، قبر، گور، مزار

روضه

روضه خوان

روع

روعت

روغ

روغان

<hr> مترادف روغن : پیه، چربی، دهن، زیت، مرهم

واژه های حرف "ر" - فرهنگ عمید