فرهنگ عمید

زوارق

<hr> مترادف زوال : اضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک <hr> برابر پارسی : فروپاشی، نابودی، نیستی، ویرانی

مترادف زوال : اضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک برابر پارسی : فروپاشی، نابودی، نیستی، ویرانی

زوال

<hr> برابر پارسی : ناپایدار، نابودشدنی

برابر پارسی : ناپایدار، نابودشدنی

زوال پذیر

زواله

زوان

زوانه

زواه

زوایا

زواید

زوبع

زوبعه

<hr> مترادف زوبین : رمح، شمشیر، مطرد، نیزه <hr> برابر پارسی : ژوپین

مترادف زوبین : رمح، شمشیر، مطرد، نیزه برابر پارسی : ژوپین

زوبین

زوتر

<hr> مترادف زوج : جفت، شوهر، شوی، مرد، مزدوج، همسر، همسر <hr> متضاد زوج : فرد <hr> برابر پارسی : همسر، جفت

مترادف زوج : جفت، شوهر، شوی، مرد، مزدوج، همسر، همسر متضاد زوج : فرد برابر پارسی : همسر، جفت

زوج

زوجات

<hr> مترادف زوجه : بانو، جفت، حرم، زن، همخانه، همسر <hr> متضاد زوجه : زوج <hr> برابر پارسی : جفت، همسر

مترادف زوجه : بانو، جفت، حرم، زن، همخانه، همسر متضاد زوجه : زوج برابر پارسی : جفت، همسر

زوجه

زوجین

زوخ

<hr> مترادف زود : پگاه، سریع، سریعاً، فی الحال، گاه <hr> متضاد زود : دیر

مترادف زود : پگاه، سریع، سریعاً، فی الحال، گاه متضاد زود : دیر

زود

زود خشم

زودآشنا

زودا

زودازود

زوداشنا

زودانداز

<hr> مترادف زودباور : احمق، ساده، ساده لوح، کانا، مغفل <hr> متضاد زودباور : دیرباور

مترادف زودباور : احمق، ساده، ساده لوح، کانا، مغفل متضاد زودباور : دیرباور

زودباور

زودتر

زودجنب

زودخشم

زودخیز

<hr> مترادف زودرس : پیشرس <hr> متضاد زودرس : دیررس

مترادف زودرس : پیشرس متضاد زودرس : دیررس

زودرس

<hr> مترادف زودرنج : حساس، طبع، منش، نازک، نازک خلق

مترادف زودرنج : حساس، طبع، منش، نازک، نازک خلق

زودرنج

زودپز

<hr> مترادف زودگذر : فانی، مستعجل، موقت، موقتی <hr> متضاد زودگذر : دیرپا

مترادف زودگذر : فانی، مستعجل، موقت، موقتی متضاد زودگذر : دیرپا

زودگذر

زودیاب

<hr> مترادف زور : اجبار، تعدی، جبر، عنف، فشار، قسر، توان، قدرت، طاقت، قوت، قوه، نیرو

مترادف زور : اجبار، تعدی، جبر، عنف، فشار، قسر، توان، قدرت، طاقت، قوت، قوه، نیرو

زور

زورآزما

زورآزمایی

زورآور

زورآوری

زورازما

زورازمایی

زوراور

زوراوری

<hr> مترادف زورخانه : باشگاه، ورزشگاه

مترادف زورخانه : باشگاه، ورزشگاه

زورخانه

زورفین

<hr> مترادف زورق : بلم، قایق، کلک

مترادف زورق : بلم، قایق، کلک

زورق

<hr> مترادف زورمند : پرزور، تنومند، توانا، زورآور، قوی، نیرومند، یل، متنفذ، مقتدر <hr> متضاد زورمند : ضعیف

مترادف زورمند : پرزور، تنومند، توانا، زورآور، قوی، نیرومند، یل، متنفذ، مقتدر متضاد زورمند : ضعیف

واژه های حرف "ز" - فرهنگ عمید