فرهنگ عمید

شوهرداری

<hr> مترادف شوک : تیغ، خار | صدمه، ضربه، لطمه، تشنج، شوکه، منقلب <hr> برابر پارسی : تکان سخت

مترادف شوک : تیغ، خار | صدمه، ضربه، لطمه، تشنج، شوکه، منقلب برابر پارسی : تکان سخت

شوک

شوکا

شوکار

<hr> مترادف شوکت : بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا <hr> برابر پارسی : شکوه، فر، والایی

مترادف شوکت : بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا برابر پارسی : شکوه، فر، والایی

شوکت

<hr> مترادف شوکران : حمه، زهر، سم، هلاهل

مترادف شوکران : حمه، زهر، سم، هلاهل

شوکران

شوکل

شوکه

شوگاه

<hr> مترادف شوی : جفت، زوج، شو، شوهر، مرد، همسر <hr> متضاد شوی : زن، زوجه، عیال

مترادف شوی : جفت، زوج، شو، شوهر، مرد، همسر متضاد شوی : زن، زوجه، عیال

شوی

شوی دیده

شوید

شویدی

شوینده

شوییدن

شپ شپ

شپاشاپ

شپش

شپشاپ

شپشه

شپشک

شپل

شپلت

شپلیدن

شپوختن

شپیل

شپیلنده

شپیلیدن

<hr> مترادف شک : تذبذب، تردد، تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه، بدگمانی، سوء ظن، احتمال، اشکال، وسواس | تردید، دودلی، ظن، گمان <hr> متضاد شک : یقین | یقین <hr> برابر پارسی : گمان، دودلی

مترادف شک : تذبذب، تردد، تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه، بدگمانی، سوء ظن، احتمال، اشکال، وسواس | تردید، دودلی، ظن، گمان متضاد شک : یقین | یقین برابر پارسی : گمان، دودلی

شک

<hr> مترادف شکار : بشگرد، بشگر، صید، نخجیر، بزکوهی، شکارگاه، غارت، یغما، مفت

مترادف شکار : بشگرد، بشگر، صید، نخجیر، بزکوهی، شکارگاه، غارت، یغما، مفت

شکار

شکارافکن

شکارستان

<hr> مترادف شکارچی : دام گستر، دامیار، شکارگر، صیاد

مترادف شکارچی : دام گستر، دامیار، شکارگر، صیاد

شکارچی

<hr> مترادف شکارگاه : صیدگاه، نخجیرگاه

مترادف شکارگاه : صیدگاه، نخجیرگاه

شکارگاه

<hr> مترادف شکارگر : دام گستر، دامیار، شکارچی، صیاد

مترادف شکارگر : دام گستر، دامیار، شکارچی، صیاد

شکارگر

شکاری

شکاریدن

شکاشک

شکاعی

<hr> مترادف شکاف : تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ، کهف، تفرقه

مترادف شکاف : تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ، کهف، تفرقه

شکاف

شکافانیدن

<hr> مترادف شکافتن : بریدن، پاره کردن، دریدن، سوراخ کردن

مترادف شکافتن : بریدن، پاره کردن، دریدن، سوراخ کردن

شکافتن

شکافته

<hr> مترادف شکافتگی : انشقاق، روزن، شکاف، فلق

واژه های حرف "ش" - فرهنگ عمید