فرهنگ عمید

شکمبه

<hr> مترادف شکمو : بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره

مترادف شکمو : بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره

شکمو

<hr> مترادف شکن : چروک، چین، کرس، پیچ وخم، تاب، شکنج، فر، ماز

مترادف شکن : چروک، چین، کرس، پیچ وخم، تاب، شکنج، فر، ماز

شکن

<hr> مترادف شکنج : آژنگ، چروک، پیچ وخم، چین، شکن، ماز

مترادف شکنج : آژنگ، چروک، پیچ وخم، چین، شکن، ماز

شکنج

<hr> مترادف شکنجه : آزار، اذیت، ایذاء، تعذی، تعذیب، زجر، سیاست، ضرب، عذاب

مترادف شکنجه : آزار، اذیت، ایذاء، تعذی، تعذیب، زجر، سیاست، ضرب، عذاب

شکنجه

شکنجیدن

شکند

<hr> مترادف شکننده : ترد، ناقض

مترادف شکننده : ترد، ناقض

شکننده

شکنه

شکه

شکهیدن

<hr> مترادف شکوا : شکایت، شکوائیه، گلایه، گله

مترادف شکوا : شکایت، شکوائیه، گلایه، گله

شکوا

شکوب

شکوخ

شکوخنده

شکوخندگی

شکوخیدن

<hr> مترادف شکور : حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار <hr> برابر پارسی : سپاس گزارنده، سپاس گزار، بسیار سپاس گزارنده

مترادف شکور : حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار برابر پارسی : سپاس گزارنده، سپاس گزار، بسیار سپاس گزارنده

شکور

شکوف

شکوفا

شکوفتن

شکوفنده

<hr> مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

شکوفه

شکوفیدن

<hr> مترادف شکوه : اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت | تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله مندی <hr> برابر پارسی : اندایه

مترادف شکوه : اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت | تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله مندی برابر پارسی : اندایه

شکوه

<hr> مترادف شکوه مند : باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، شوکتمند، فرمند، مجلل <hr> متضاد شکوه مند : بی شکوه

مترادف شکوه مند : باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، شوکتمند، فرمند، مجلل متضاد شکوه مند : بی شکوه

شکوه مند

شکوه مندی

شکوهمندی

شکوهنج

شکوهنده

شکوهندگی

شکوهه

شکوهیدن

شکوک

شکک

<hr> مترادف شکیب : انتظار، تاب، تحمل، حوصله، شکیبایی، صبر <hr> متضاد شکیب : بی حوصلگی

مترادف شکیب : انتظار، تاب، تحمل، حوصله، شکیبایی، صبر متضاد شکیب : بی حوصلگی

شکیب

<hr> مترادف شکیبا : باحوصله، بردبار، حلیم، خویشتن دار، رزین، صابر، صبور، متحمل <hr> متضاد شکیبا : بی حوصله

مترادف شکیبا : باحوصله، بردبار، حلیم، خویشتن دار، رزین، صابر، صبور، متحمل متضاد شکیبا : بی حوصله

شکیبا

<hr> مترادف شکیبایی : بردباری، تحمل، شکیب، صبر، صبوری، مصابرت <hr> متضاد شکیبایی : ناشکیبایی

مترادف شکیبایی : بردباری، تحمل، شکیب، صبر، صبوری، مصابرت متضاد شکیبایی : ناشکیبایی

شکیبایی

شکیبنده

شکیبیدن

شکیر

شکیش

شکیفت

شکیفتن

<hr> مترادف شکیل : چشم نواز، قشنگ، متناسب، خوش اندام، خوشگل، زیبا <hr> برابر پارسی : خوش نما، دلپسند، زیبا

مترادف شکیل : چشم نواز، قشنگ، متناسب، خوش اندام، خوشگل، زیبا برابر پارسی : خوش نما، دلپسند، زیبا

واژه های حرف "ش" - فرهنگ عمید