فرهنگ عمید

قصی

<hr> مترادف قصیده : چامه، چکامه، شعر، مدیح، مدیحه <hr> برابر پارسی : چکامه، چامه، سروده

مترادف قصیده : چامه، چکامه، شعر، مدیح، مدیحه برابر پارسی : چکامه، چامه، سروده

قصیده

قصیده سرا

<hr> مترادف قصیر : کوتاه، کوتاه قد <hr> متضاد قصیر : طویل

مترادف قصیر : کوتاه، کوتاه قد متضاد قصیر : طویل

قصیر

قصیل

<hr> مترادف قضا : دادرسی، داوری، امر، تقدیر، سرنوشت، قدر، ادا، تادیه، ادا کردن <hr> برابر پارسی : داوری کردن، دادگستری، گزاردن، سرنوشت، فرمان

مترادف قضا : دادرسی، داوری، امر، تقدیر، سرنوشت، قدر، ادا، تادیه، ادا کردن برابر پارسی : داوری کردن، دادگستری، گزاردن، سرنوشت، فرمان

قضا

قضا جریان

قضا را

<hr> برابر پارسی : داوران، دادگران

برابر پارسی : داوران، دادگران

قضات

قضاجریان

قضارا

<hr> مترادف قضاوت : حکم، دادرسی، داوری، محاکمه <hr> برابر پارسی : دادستانی کردن، دادوری، داوری

مترادف قضاوت : حکم، دادرسی، داوری، محاکمه برابر پارسی : دادستانی کردن، دادوری، داوری

قضاوت

<hr> مترادف قضایا : اتفاقات، حکایات، حوادث، رخدادها، رویدادها، وقایع، مسایل <hr> برابر پارسی : پیش آمدها، سرگذشت، رخداد، رخدادها

مترادف قضایا : اتفاقات، حکایات، حوادث، رخدادها، رویدادها، وقایع، مسایل برابر پارسی : پیش آمدها، سرگذشت، رخداد، رخدادها

قضایا

<hr> برابر پارسی : دادگستری، دادرسی

برابر پارسی : دادگستری، دادرسی

قضایی

قضبان

قضیب

<hr> مترادف قضیه : امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه <hr> برابر پارسی : گزاره

مترادف قضیه : امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه برابر پارسی : گزاره

قضیه

<hr> مترادف قط : برش، برش دادن، برش زدن، بریدن

مترادف قط : برش، برش دادن، برش زدن، بریدن

قط

قط الزباد

قط زن

قطا

قطائع

قطاب

قطات

<hr> مترادف قطار : راسته، رده، ردیف، صف، ترن <hr> برابر پارسی : ردیف، رده، آهن نورد، پشت سر هم

مترادف قطار : راسته، رده، ردیف، صف، ترن برابر پارسی : ردیف، رده، آهن نورد، پشت سر هم

قطار

قطاره

قطاس

<hr> برابر پارسی : برش، بریدن

برابر پارسی : برش، بریدن

قطاع

<hr> مترادف قطاع الطریق : دزد، راه بر، راهزن، سارق، قاطع طریق، قافله زن <hr> برابر پارسی : راهزنان

مترادف قطاع الطریق : دزد، راه بر، راهزن، سارق، قاطع طریق، قافله زن برابر پارسی : راهزنان

قطاع الطریق

قطان

قطایف

<hr> مترادف قطب : مردکامل، مرشد، مرکز، پیشوا، رئیس، مقتدا، مهتر <hr> متضاد قطب : مرید <hr> برابر پارسی : راستا، میخ، نشیم، نشین، پیر

مترادف قطب : مردکامل، مرشد، مرکز، پیشوا، رئیس، مقتدا، مهتر متضاد قطب : مرید برابر پارسی : راستا، میخ، نشیم، نشین، پیر

قطب

<hr> برابر پارسی : سونما

قطب نما

قطبین

<hr> مترادف قطر : پهنا، ستبرا، ضخامت، کلفتی، خطه، سرزمین، ناحیه، کرانه <hr> برابر پارسی : کلفتی، ستبر، کرانه، کران، ترامون

مترادف قطر : پهنا، ستبرا، ضخامت، کلفتی، خطه، سرزمین، ناحیه، کرانه برابر پارسی : کلفتی، ستبر، کرانه، کران، ترامون

قطر

قطرات

قطران

قطرب

<hr> مترادف قطره : جرعه، چکه <hr> برابر پارسی : چکه، چِکه، چکیده

مترادف قطره : جرعه، چکه برابر پارسی : چکه، چِکه، چکیده

قطره

قطره فشان

<hr> برابر پارسی : چکانه، چکه چکان، چکاننده

برابر پارسی : چکانه، چکه چکان، چکاننده

قطره چکان

<hr> مترادف قطع : انقطاع، برش، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی، قطعه، اندازه، قالب، یقین <hr> متضاد قطع : وصل <hr> برابر پارسی : بریدن، جداکردن، گسستن

مترادف قطع : انقطاع، برش، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی، قطعه، اندازه، قالب، یقین متضاد قطع : وصل برابر پارسی : بریدن، جداکردن، گسستن

قطع

<hr> مترادف قطعا : اساساً، بالقطع، براستی، به تحقیق، به یقین، بی شک، بی گمان، حتماً، حتمی، صددرصد، مؤکداً، محققاً، مسلماً، هرآینه، همانا، یقیناً | ( قطعاً ) اساساً، بالقطع، براستی، به تحقیق، به یقین، بی شک، بی گمان، حتماً، حتمی، صددرصد، موکداً، محققاً، مسلماً، هرآینه، همانا، یقیناً <hr> برابر پارسی : بی گمان | ( قطعاً ) هر آینه، بیگمان

مترادف قطعا : اساساً، بالقطع، براستی، به تحقیق، به یقین، بی شک، بی گمان، حتماً، حتمی، صددرصد، مؤکداً، محققاً، مسلماً، هرآینه، همانا، یقیناً | ( قطعاً ) اساساً، بالقطع، براستی، به تحقیق، به یقین، بی شک، بی گمان، حتماً، حتمی، صددرصد، موکداً، محققاً، مسلماً، هرآینه، همانا، یقیناً برابر پارسی : بی گمان 

قطعا

قطعات

<hr> برابر پارسی : پیمان نامه

برابر پارسی : پیمان نامه

قطعنامه

<hr> مترادف قطعه : پاره، تکه، خرده، دانه، عدد، فقره، لخت، بخش، پارچه، قطع، قاره <hr> برابر پارسی : تکه، بخش، پاره، تِکه

مترادف قطعه : پاره، تکه، خرده، دانه، عدد، فقره، لخت، بخش، پارچه، قطع، قاره برابر پارسی : تکه، بخش، پاره، تِکه

واژه های حرف "ق" - فرهنگ عمید