فرهنگ عمید

<hr> مترادف معتنابه : بسیار، زیاد، شایان، قابل اعتنا، قابل توجه، گزاف، هنگفت <hr> متضاد معتنابه : کم، معدود

مترادف معتنابه : بسیار، زیاد، شایان، قابل اعتنا، قابل توجه، گزاف، هنگفت متضاد معتنابه : کم، معدود

معتنابه

معتنی

معتوه

<hr> مترادف معتکف : زاویه نشین، عاکف، خلوت گزیده، عزلت نشین، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، مقیم، زاهد، متعبد <hr> برابر پارسی : گوشه نشین، پارسا، پرهیزکار

مترادف معتکف : زاویه نشین، عاکف، خلوت گزیده، عزلت نشین، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، مقیم، زاهد، متعبد برابر پارسی : گوشه نشین، پارسا، پرهیزکار

معتکف

<hr> مترادف معجب : بانخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، خودستا، متکبر <hr> متضاد معجب : افتاده، متواضع

مترادف معجب : بانخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، خودستا، متکبر متضاد معجب : افتاده، متواضع

معجب

<hr> مترادف معجر : روسری، سرانداز، مقصوره، چارقد

مترادف معجر : روسری، سرانداز، مقصوره، چارقد

معجر

<hr> مترادف معجز : اعجاز، کرامت، معجزه، خارق العاده، شگفت انگیز

مترادف معجز : اعجاز، کرامت، معجزه، خارق العاده، شگفت انگیز

معجز

معجزآسا

<hr> مترادف معجزاسا : ( معجزآسا ) اعجازآمیز، اعجازگونه، معجزه آسا، معجزگونه

مترادف معجزاسا : ( معجزآسا ) اعجازآمیز، اعجازگونه، معجزه آسا، معجزگونه

معجزاسا

معجزنما

<hr> مترادف معجزه : اعجاز، معجز، کرامت، استدراج <hr> برابر پارسی : ( معجزة ) نیاز، نخُستی | فرجود، شگفتی، ورچ

مترادف معجزه : اعجاز، معجز، کرامت، استدراج برابر پارسی : ( معجزة ) نیاز، نخُستی | فرجود، شگفتی، ورچ

معجزه

معجزه آسا

معجزه اسا

معجل

<hr> مترادف معجم : فرهنگ، قاموس، کتاب لغت، واژه نامه، حرف نقطه دار

مترادف معجم : فرهنگ، قاموس، کتاب لغت، واژه نامه، حرف نقطه دار

معجم

<hr> مترادف معجون : آمیخته، سرشته، مخلوطی از چند ماده یا دارو، داروی تقویتی <hr> برابر پارسی : آمیخته، درهم آمیزه، رنگینه

مترادف معجون : آمیخته، سرشته، مخلوطی از چند ماده یا دارو، داروی تقویتی برابر پارسی : آمیخته، درهم آمیزه، رنگینه

معجون

<hr> مترادف معد : آماده، مهیا، مرتب، شمرده شده، حساب شده

مترادف معد : آماده، مهیا، مرتب، شمرده شده، حساب شده

معد

<hr> مترادف معدل : حدوسط، میانگین ، تعدیلگر، تعدیل کننده <hr> متضاد معدل : حداکثر، حداقل <hr> برابر پارسی : میانگین، میانه

مترادف معدل : حدوسط، میانگین ، تعدیلگر، تعدیل کننده متضاد معدل : حداکثر، حداقل برابر پارسی : میانگین، میانه

معدل

معدل النهار

<hr> مترادف معدلت : داد، دادگری، دادگستری، عدالت، عدل، منصفت <hr> متضاد معدلت : مظلمه، بیداد <hr> برابر پارسی : داد، دادگری، دادگستری

مترادف معدلت : داد، دادگری، دادگستری، عدالت، عدل، منصفت متضاد معدلت : مظلمه، بیداد برابر پارسی : داد، دادگری، دادگستری

معدلت

<hr> مترادف معدن : کانسار، کان، اصل، سرچشمه، منشا <hr> برابر پارسی : کان

مترادف معدن : کانسار، کان، اصل، سرچشمه، منشا برابر پارسی : کان

معدن

<hr> مترادف معده : شکنبه، شکمبه، دستگاه گوارش <hr> برابر پارسی : شکم

مترادف معده : شکنبه، شکمبه، دستگاه گوارش برابر پارسی : شکم

معده

<hr> مترادف معدود : اندک، انگشت شمار، قلیل، کم ، شمرده شده <hr> متضاد معدود : بسیار، کثیر، معتنابه <hr> برابر پارسی : کم، اندک، انگشت شمار

مترادف معدود : اندک، انگشت شمار، قلیل، کم ، شمرده شده متضاد معدود : بسیار، کثیر، معتنابه برابر پارسی : کم، اندک، انگشت شمار

معدود

<hr> مترادف معدوم : زایل، فانی، فنا، محو، نابود، نیست، هلاک ، نابودگشته <hr> متضاد معدوم : هست، موجود <hr> برابر پارسی : نیست شده، نابود، تباه

مترادف معدوم : زایل، فانی، فنا، محو، نابود، نیست، هلاک ، نابودگشته متضاد معدوم : هست، موجود برابر پارسی : نیست شده، نابود، تباه

معدوم

معذار

<hr> مترادف معذب : درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده <hr> برابر پارسی : پریشان، درسختی، رنجیده

مترادف معذب : درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده برابر پارسی : پریشان، درسختی، رنجیده

معذب

<hr> مترادف معذرت : اعتذار، پوزش خواهی، پوزش، عذر <hr> برابر پارسی : پوزش

مترادف معذرت : اعتذار، پوزش خواهی، پوزش، عذر برابر پارسی : پوزش

معذرت

<hr> مترادف معذور : پوزش خواه، بخشوده، معاف، قاعده، رگل، عادت ماهانه <hr> برابر پارسی : پوزش خواه

مترادف معذور : پوزش خواه، بخشوده، معاف، قاعده، رگل، عادت ماهانه برابر پارسی : پوزش خواه

معذور

<hr> مترادف معراج : صعود، عروج، پلکان، نردبان <hr> متضاد معراج : نزول، هبوط

مترادف معراج : صعود، عروج، پلکان، نردبان متضاد معراج : نزول، هبوط

معراج

<hr> مترادف معرب : واژه دخیل در زبان عربی، کلمه بیگانه تازی شده، واژه عربی شده <hr> متضاد معرب : مفرس <hr> برابر پارسی : تازی گشته

مترادف معرب : واژه دخیل در زبان عربی، کلمه بیگانه تازی شده، واژه عربی شده متضاد معرب : مفرس برابر پارسی : تازی گشته

معرب

معربد

معرت

معرج

<hr> مترادف معرض : روی گردان، اعراض کننده، اعراضگر | موضع، جایگاه، صحنه، عرضگاه، نمایشگاه، دسترس <hr> برابر پارسی : پیش، جلو، دستخوش، فرارو

مترادف معرض : روی گردان، اعراض کننده، اعراضگر | موضع، جایگاه، صحنه، عرضگاه، نمایشگاه، دسترس برابر پارسی : پیش، جلو، دستخوش، فرارو

معرض

<hr> مترادف معرف : شناسا، شناسنده، تعریف گر <hr> برابر پارسی : شناساننده، آشناکننده، شناسه

مترادف معرف : شناسا، شناسنده، تعریف گر برابر پارسی : شناساننده، آشناکننده، شناسه

معرف

<hr> مترادف معرفت : آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف، شناختن، وقوف یافتن <hr> برابر پارسی : شناخت، دانش، بینشمندی

مترادف معرفت : آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف، شناختن، وقوف یافتن برابر پارسی : شناخت، دانش، بینشمندی

معرفت

معرفت الارض

معرفت النفس

معرفه النفس

<hr> مترادف معرفی : شناسایی، معارفه، شناساندن <hr> برابر پارسی : شناساندن، آشناسازی، آشناکردن، شناسایی

مترادف معرفی : شناسایی، معارفه، شناساندن برابر پارسی : شناساندن، آشناسازی، آشناکردن، شناسایی

معرفی

<hr> مترادف معرق : خوی آور، عرق زا

مترادف معرق : خوی آور، عرق زا

معرق

معرق کار

معرق کاری

<hr> مترادف معروض : عرض شده، بیان شده، اظهارشده، عرضه شده <hr> برابر پارسی : گفته، نموده، پیش کشیده

مترادف معروض : عرض شده، بیان شده، اظهارشده، عرضه شده برابر پارسی : گفته، نموده، پیش کشیده

معروض

<hr> مترادف معروف : اسمی، بنام، خنیده نام، خوش نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نیکی، حسنه، دانسته ، منکر <hr> متضاد معروف : گمنام <hr> برابر پارسی : سرشناس، پرآوازه، شناخته، شناخته شده، نامدار، نامور

مترادف معروف : اسمی، بنام، خنیده نام، خوش نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نیکی، حسنه، دانسته ، منکر متضاد معروف : گمنام برابر پارسی : سرشناس، پرآوازه، شناخته، شناخته شده، نامدار، نامور

معروف

<hr> مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق <hr> برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

معرکه

معری

<hr> مترادف معز : ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم

مترادف معز : ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید