فرهنگ عمید

<hr> مترادف موم : شمع، مومیا

مترادف موم : شمع، مومیا

موم

<hr> مترادف مؤمن : باایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد <hr> متضاد مؤمن : کافر <hr> برابر پارسی : باوردار، پارسا، پرهیزکار، گرویده

مترادف مؤمن : باایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد متضاد مؤمن : کافر برابر پارسی : باوردار، پارسا، پرهیزکار، گرویده

مومن

مومنه

مومنون

مومول

مومی الیه

<hr> مترادف مومیا : حنوط، مومیایی <hr> برابر پارسی : مومی

مترادف مومیا : حنوط، مومیایی برابر پارسی : مومی

مومیا

مومیا گر

مومیاکاری

مومیاگر

مومیایی

مومین

مون

<hr> مترادف مونتاژ : سوار کردن، نصب کردن قطعات مختلف یک دستگاه رادیو، تلویزیون، کامپیوتر، کنار هم چسباندن فیلم

مترادف مونتاژ : سوار کردن، نصب کردن قطعات مختلف یک دستگاه رادیو، تلویزیون، کامپیوتر، کنار هم چسباندن فیلم

مونتاژ

<hr> مترادف مونث : انثی، ماده، مادینه <hr> متضاد مونث : مذکر، نرینه <hr> برابر پارسی : ماده، مادینه

مترادف مونث : انثی، ماده، مادینه متضاد مونث : مذکر، نرینه برابر پارسی : ماده، مادینه

مونث

<hr> مترادف مونس : آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم راز، همنشین، یار <hr> برابر پارسی : همدم، همدل، همنشین

مترادف مونس : آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم راز، همنشین، یار برابر پارسی : همدم، همدل، همنشین

مونس

مونل

<hr> مترادف مونولوگ : تک گویی، گفت وگوی با خود، حدیث نفس

مترادف مونولوگ : تک گویی، گفت وگوی با خود، حدیث نفس

مونولوگ

<hr> مترادف موهبت : بخشش، دهش، عطا، عطیه <hr> برابر پارسی : دهش، بخشش، داده

مترادف موهبت : بخشش، دهش، عطا، عطیه برابر پارسی : دهش، بخشش، داده

موهبت

<hr> مترادف موهم : وهم زا، گمان آفرین، ایهام دار

مترادف موهم : وهم زا، گمان آفرین، ایهام دار

موهم

<hr> مترادف موهن : اهانت بار، اهانت آمیز، توهین آمیز، بی ادبانه، زننده، وهن آمیز

مترادف موهن : اهانت بار، اهانت آمیز، توهین آمیز، بی ادبانه، زننده، وهن آمیز

موهن

موهوف

<hr> مترادف موهوم : مجعول، تصوری، جعلی، خرافه، خیالی، ساختگی، وهمی، وهم آلود، افسانه ای، اساطیری <hr> برابر پارسی : پوچ، پنداری، انگاری، پندارین

مترادف موهوم : مجعول، تصوری، جعلی، خرافه، خیالی، ساختگی، وهمی، وهم آلود، افسانه ای، اساطیری برابر پارسی : پوچ، پنداری، انگاری، پندارین

موهوم

موهون

مؤاخذ

مؤاربه

موچول

<hr> مترادف موچین : منقاش، موچینه

مترادف موچین : منقاش، موچینه

موچین

موژ

موژان

موژیک

<hr> مترادف موکب : حشم، سواران، ملتزمین، همراهان، گروه سواران

مترادف موکب : حشم، سواران، ملتزمین، همراهان، گروه سواران

موکب

<hr> مترادف موکت : کف پوش، فرشینه، زیلوی ماشینی <hr> برابر پارسی : فرشینه

مترادف موکت : کف پوش، فرشینه، زیلوی ماشینی برابر پارسی : فرشینه

موکت

<hr> مترادف موکد : اکید، تاکیدشده، شدید

مترادف موکد : اکید، تاکیدشده، شدید

موکد

<hr> مترادف موکل : کفیل، گماشته، مامور، محافظ، نگهبان

مترادف موکل : کفیل، گماشته، مامور، محافظ، نگهبان

موکل

<hr> مترادف موکول : تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف، محول، واگذار، سپرده شده <hr> برابر پارسی : سپرده، نهاده، بسته

مترادف موکول : تعویق، معوق، منوط، وابسته، مشروط، موقوف، محول، واگذار، سپرده شده برابر پارسی : سپرده، نهاده، بسته

موکول

موگه

<hr> مترادف مویان : نالان، گریان، نوحه گر، مویه گر، مویه کنان

مترادف مویان : نالان، گریان، نوحه گر، مویه گر، مویه کنان

مویان

<hr> مترادف موید : استوارکننده، پشتیبان، تاییدگر | تاییدشده، پیروز، یاری شده <hr> برابر پارسی : استوارکننده، بیانگر، پشتیبان، پیروز، روشنگر، کامیاب، نیروبخش، یاری شده

مترادف موید : استوارکننده، پشتیبان، تاییدگر | تاییدشده، پیروز، یاری شده برابر پارسی : استوارکننده، بیانگر، پشتیبان، پیروز، روشنگر، کامیاب، نیروبخش، یاری شده

موید

<hr> مترادف مویرگ : رگ بسیارنازک، رگ مویین

مترادف مویرگ : رگ بسیارنازک، رگ مویین

مویرگ

<hr> مترادف مویز : انگور سیاه خشکیده ، کشمش، انگور خشکیده

مترادف مویز : انگور سیاه خشکیده ، کشمش، انگور خشکیده

مویز

مویزه

مویل

<hr> مترادف مویه : تضرع، زاری، گریه، ناله، ندبه، نوحه

مترادف مویه : تضرع، زاری، گریه، ناله، ندبه، نوحه

مویه

<hr> مترادف مویه گر : نوحه گر، نالنده، زاری کننده

مترادف مویه گر : نوحه گر، نالنده، زاری کننده

مویه گر

<hr> مترادف موییدن : زاری کردن، مویه کردن، نالیدن، ندبه کردن، عزاداری کردن، سوگواری کردن، گریستن

مترادف موییدن : زاری کردن، مویه کردن، نالیدن، ندبه کردن، عزاداری کردن، سوگواری کردن، گریستن

موییدن

مویین

<hr> مترادف مچ : فاصله بین ساعدوکف دست، بند دست، بند پا، استخوان، مفصل میان دست وساق دست

مترادف مچ : فاصله بین ساعدوکف دست، بند دست، بند پا، استخوان، مفصل میان دست وساق دست

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید