فرهنگ عمید

پرفسور

پرفسوس

پرفسون

پرفن

پرفند

پرقبیله

<hr> مترادف پرقیمت : ارزشمند، بهادار، ثمین، قیمتی، گران، گرانبها، گرانقیمت <hr> متضاد پرقیمت : بی بها، کم بها

مترادف پرقیمت : ارزشمند، بهادار، ثمین، قیمتی، گران، گرانبها، گرانقیمت متضاد پرقیمت : بی بها، کم بها

پرقیمت

پرلا

پرلاف

پرما

پرماز

پرماس

پرماسش

پرماسنده

پرماسیدن

پرماسیده

پرمان

پرماه

<hr> مترادف پرمایه : باسواد، بامعلومات، خردمند، دانشمند، عالم، ثروتمند، دارا، غنی، متمول، غلیظ <hr> متضاد پرمایه : کم مایه

مترادف پرمایه : باسواد، بامعلومات، خردمند، دانشمند، عالم، ثروتمند، دارا، غنی، متمول، غلیظ متضاد پرمایه : کم مایه

پرمایه

پرمایون

پرمخیدن

پرمدعا

<hr> مترادف پرمشقت : پرتعب، پردردسر، پررنج، تحمل گداز، توان سوز، توان فرسا، شاق، طاقت فرسا، نفس گیر <hr> متضاد پرمشقت : بی دردسر، راحت <hr> برابر پارسی : توان فرسا

مترادف پرمشقت : پرتعب، پردردسر، پررنج، تحمل گداز، توان سوز، توان فرسا، شاق، طاقت فرسا، نفس گیر متضاد پرمشقت : بی دردسر، راحت برابر پارسی : توان فرسا

پرمشقت

پرمصرف

پرمعنی

پرمغز

پرملال

پرمنش

<hr> مترادف پرمنفعت : پرسود، پرمداخل، سودآور، سودبخش، نافع <hr> متضاد پرمنفعت : کم فایده

مترادف پرمنفعت : پرسود، پرمداخل، سودآور، سودبخش، نافع متضاد پرمنفعت : کم فایده

پرمنفعت

<hr> برابر پارسی : بنفشک

پرمنگنات

پرمه

پرمهر

پرمودن

پرمکر

پرمین

پرمیو

پرمیوه

پرن

<hr> مترادف پرناز : پرغمزه، پرکرشمه، نازآفرین، نازدار، نازو، پرادا، پرنخوت، متکبر، مغرور

مترادف پرناز : پرغمزه، پرکرشمه، نازآفرین، نازدار، نازو، پرادا، پرنخوت، متکبر، مغرور

پرناز

پرناس

پرنخوت

<hr> مترادف پرند : ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا، تیغ، شمشیر

مترادف پرند : ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا، تیغ، شمشیر

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید