فرهنگ عمید

گران خوار

گران خواری

گران خیز

گران دست

گران رکاب

گران رکابی

گران سایه

گران سر

گران سرشت

گران سلیح

گران سنج

گران سنگ

گران سیر

گران فروش

گران فروشی

<hr> مترادف گران قدر : بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین <hr> متضاد گران قدر : دنی، فرومایه <hr> برابر پارسی : گرانمایه، گران پایه، والا

مترادف گران قدر : بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین متضاد گران قدر : دنی، فرومایه برابر پارسی : گرانمایه، گران پایه، والا

گران قدر

<hr> مترادف گران قیمت : ارزشمند، بهادار، پرارزش، ثمین، قیمتی، گرانبها، نفیس <hr> متضاد گران قیمت : ارزان، ارزان قیمت <hr> برابر پارسی : پُر بها، پر ارزش، گرانبها

مترادف گران قیمت : ارزشمند، بهادار، پرارزش، ثمین، قیمتی، گرانبها، نفیس متضاد گران قیمت : ارزان، ارزان قیمت برابر پارسی : پُر بها، پر ارزش، گرانبها

گران قیمت

گران مایه

<hr> مترادف گران پایه : بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه <hr> متضاد گران پایه : بی مقدار

مترادف گران پایه : بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه متضاد گران پایه : بی مقدار

گران پایه

گران پیکر

گران چشم

گران گوش

گران گوشی

<hr> مترادف گرانبار : پربار، ثقیل، سنگین، دلتنگ، غصه دار، غمگین، غمین، محزون

مترادف گرانبار : پربار، ثقیل، سنگین، دلتنگ، غصه دار، غمگین، غمین، محزون

گرانبار

<hr> مترادف گرانبها : ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گران قیمت، گرانمایه، مهم، نفیس <hr> متضاد گرانبها : بی اهمیت، کم بها، کم قیمت

مترادف گرانبها : ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گران قیمت، گرانمایه، مهم، نفیس متضاد گرانبها : بی اهمیت، کم بها، کم قیمت

گرانبها

<hr> مترادف گرانجان : پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال <hr> متضاد گرانجان : سبکروح

مترادف گرانجان : پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال متضاد گرانجان : سبکروح

گرانجان

گراندوک

<hr> مترادف گرانمایه : عزیز، گرامی، گرانقدر، محترم، ارجمند، عالی قدر، معتبر، مهم، ارزشمند، باارزش، گرانبها، نفیس <hr> متضاد گرانمایه : ذلیل، خوار، بی ارزش

مترادف گرانمایه : عزیز، گرامی، گرانقدر، محترم، ارجمند، عالی قدر، معتبر، مهم، ارزشمند، باارزش، گرانبها، نفیس متضاد گرانمایه : ذلیل، خوار، بی ارزش

گرانمایه

گرانول

<hr> مترادف گرانی : ثقل، سنگینی، وزین، غلا، دشواری، سختی صعوبت، گرانبهایی <hr> متضاد گرانی : ارزانی

مترادف گرانی : ثقل، سنگینی، وزین، غلا، دشواری، سختی صعوبت، گرانبهایی متضاد گرانی : ارزانی

گرانی

گرانی گاه

گرانیت

گرانیگاه

گراه

گراهش

گراهیدن

گراور

گرای

گرایان

گرایستن

گرایستگی

<hr> مترادف گرایش : انحراف، تمایل، میل، آهنگ، قصد، گروش، رویکرد

مترادف گرایش : انحراف، تمایل، میل، آهنگ، قصد، گروش، رویکرد

گرایش

گراینده

گراینیدن

گراییدن

گربال

<hr> مترادف گربز : بی شرم، بی حیا، پاردم ساییده، حیله گر، محیل، مکار، باذکاوت، دانا، زیرک، هوشیار، چالاک، چست، دلاور، دلیر، شجاع

مترادف گربز : بی شرم، بی حیا، پاردم ساییده، حیله گر، محیل، مکار، باذکاوت، دانا، زیرک، هوشیار، چالاک، چست، دلاور، دلیر، شجاع

واژه های حرف "گ" - فرهنگ عمید