گلوکز

گلوکزید

گلوکوم

<hr> مترادف گلوگاه : حلق، گلو، گردنه، مدخل

مترادف گلوگاه : حلق، گلو، گردنه، مدخل

گلوگاه

گلوگیر

گلپر

گلچه

<hr> مترادف گلچهره : گلچهر، گل خد، گلرخ، گل رخسار، گلرو، گلعذار، لاله رخ، لاله رخسار، لاله رو، لاله عذار <hr> متضاد گلچهره : زردچهره، زردرو

مترادف گلچهره : گلچهر، گل خد، گلرخ، گل رخسار، گلرو، گلعذار، لاله رخ، لاله رخسار، لاله رو، لاله عذار متضاد گلچهره : زردچهره، زردرو

گلچهره

<hr> مترادف گلچین : خوشه چین، انتخاب، برگزینی، گزینش، لب، جنگ، زبده، منتخب

مترادف گلچین : خوشه چین، انتخاب، برگزینی، گزینش، لب، جنگ، زبده، منتخب

گلچین

گلچینی

گلک

<hr> مترادف گلکار : بنا، گلغر

مترادف گلکار : بنا، گلغر

گلکار

گلگر

<hr> مترادف گلگشت : تفرج، تماشا، سیر، گشت، باغ، گلزار، گلستان

مترادف گلگشت : تفرج، تماشا، سیر، گشت، باغ، گلزار، گلستان

گلگشت

<hr> مترادف گلگون : سرخ، گلرنگ، گل فام، گلی

مترادف گلگون : سرخ، گلرنگ، گل فام، گلی

گلگون

<hr> مترادف گلگونه : آلگونه، روژ، سرخاب، غازه

مترادف گلگونه : آلگونه، روژ، سرخاب، غازه

گلگونه

گلگیر

<hr> مترادف گلی : آل، گلفام، گلرنگ، گلگون

مترادف گلی : آل، گلفام، گلرنگ، گلگون

گلی

گلیز

گلیزه

گلیسرین

گلیسین

<hr> مترادف گلیم : پلاس، جل، فرش

مترادف گلیم : پلاس، جل، فرش

گلیم

گلیم باف

گلیم بافی

گلیم پوش

گلیمینه

گلین

گلین گوی

گلیکوژن

گلیگر

<hr> مترادف گم : غایب، مفقود، ناپدید، ناپیدا، نامرئی، گمراه، سردرگم <hr> متضاد گم : پیدا، یافت

مترادف گم : غایب، مفقود، ناپدید، ناپیدا، نامرئی، گمراه، سردرگم متضاد گم : پیدا، یافت

گم

<hr> مترادف گم شده : پی گم، گم نشان، مفقود، مفقودالاثر، ناپدید، خودباخته، تباه شده، ضایع، نابود <hr> متضاد گم شده : یافته

مترادف گم شده : پی گم، گم نشان، مفقود، مفقودالاثر، ناپدید، خودباخته، تباه شده، ضایع، نابود متضاد گم شده : یافته

گم شده

گم نشان

گم کرده

<hr> مترادف گم گشته : گمشده، مفقود، ضال، ویلان <hr> متضاد گم گشته : پیداشده، یافته

مترادف گم گشته : گمشده، مفقود، ضال، ویلان متضاد گم گشته : پیداشده، یافته

گم گشته

گم گشتگی

گمار

گماردن

گمارنده

گماریدن

گماشتن

<hr> مترادف گماشته : بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل

مترادف گماشته : بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل

گماشته

<hr> مترادف گمان : پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم، باور، ایهام <hr> متضاد گمان : یقین

مترادف گمان : پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم، باور، ایهام متضاد گمان : یقین

واژه های حرف "گ" - فرهنگ عمید