انگلیسی به انگلیسی

clerical error

clerical job

clerical union

clerical work

<hr> معنی : سیاست واصول واعمال روحانیون، وابستگی به روحانیت <hr> معانی دیگر : (معمولا با تداعی منفی ـ طرفداری از قدرت روحانیون و نفوذ آنان در امور کشوری) کشیش گرایی، آخوند گرایی

معنی : سیاست واصول واعمال روحانیون، وابستگی به روحانیت معانی دیگر : (معمولا با تداعی منفی ـ طرفداری از قدرت روحانیون و نفوذ آنان در امور کشوری) کشیش گرایی، آخوند گرایی

clericalism

clericalist

clerically

clerides glafcos

<hr> (شعر انگلیسی) شعر فکاهی و قافیه دار (معمولا درباره ی زندگی شخص)

(شعر انگلیسی) شعر فکاهی و قافیه دار (معمولا درباره ی زندگی شخص)

clerihew

<hr> تحصیل کرده ها، طبقه ی تحصیل کرده، روشنفکران، طبقه تحصیل کرده

تحصیل کرده ها، طبقه ی تحصیل کرده، روشنفکران، طبقه تحصیل کرده

clerisy

<hr> معنی : منشی، دفتردار، کارمند دفتری، فروشنده مغازه <hr> معانی دیگر : دبیر، (فروشگاه ها) فروشنده (salesclerk هم می گویند)، (اداره ی پست) متصدی فروش تمبر و تحویل گیری نامه ها و غیره، (هتل) متصدی تعیین اتاق و دادن کلید به مشتریان و غیره، شخص غیر روحانی که در کلیسا کار می کند، منشی کلیسا، (قدیمی) کشیش، روحانی، (قدیمی) با سواد

معنی : منشی، دفتردار، کارمند دفتری، فروشنده مغازه معانی دیگر : دبیر، (فروشگاه ها) فروشنده (salesclerk هم می گویند)، (اداره ی پست) متصدی فروش تمبر و تحویل گیری نامه ها و غیره، (هتل) متصدی تعیین اتاق و دادن کلید به مشتریان و غیره، شخص غیر روحانی که در کلیسا کار می کند، منشی کلیسا، (قدیمی) کشیش، روحانی

clerk

clerkdom

clerkess

<hr> معنی : وابسته به کشیش، فاضلانه، ادیبانه <hr> معانی دیگر : وابسته به منشی ها، منشی وار، دبیرانه، به روش منشی ها

معنی : وابسته به کشیش، فاضلانه، ادیبانه معانی دیگر : وابسته به منشی ها، منشی وار، دبیرانه، به روش منشی ها

clerkly

clerks and administrators

<hr> معنی : منشی گری <hr> معانی دیگر : منشی گری

معنی : منشی گری معانی دیگر : منشی گری

clerkship

<hr> گروور کلیولند (بیست و چهارمین رئیس جمهور امریکا)، شهر کلیولند (در ایالت اوهایو ـ امریکا)

گروور کلیولند (بیست و چهارمین رئیس جمهور امریکا)، شهر کلیولند (در ایالت اوهایو ـ امریکا)

cleveland

cleveland indians

<hr> معنی : با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد <hr> معانی دیگر : گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردستانه

معنی : با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد معانی دیگر : گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردستانه

clever

clever clogs

clever dick

clever move

cleverish

<hr> بزرنگی، بزیرکی، بچابکی

بزرنگی، بزیرکی، بچابکی

cleverly

<hr> معنی : خوش طبعی <hr> معانی دیگر : زرنگی، زیرکی، چابکی، تردستی

معنی : خوش طبعی معانی دیگر : زرنگی، زیرکی، چابکی، تردستی

cleverness

<hr> (وسیله ی آهنی u شکل که برای اتصال اجسام به کار می رود) کلویس، مقره

(وسیله ی آهنی u شکل که برای اتصال اجسام به کار می رود) کلویس، مقره

clevis

clevis pin

<hr> معنی : گوی، گره، گلوله نخ، بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن، گلوله کردن <hr> معانی دیگر : گلوله ی نخ، گوی نخ، به صورت گوی در آوردن، (کشتی بادبانی) هر یک از دو گوشه ی تحتانی بادبان مستطیل، کنج، طناب هایی که ننوی بچه یا تختخواب پارچه ای را از دو سوی نگه می دارد، رجوع شود به: clue، بشکل کلاف یا گلوله ن&nbsp; درامدن، گلوله ن

معنی : گوی، گره، گلوله نخ، بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن، گلوله کردن معانی دیگر : گلوله ی نخ، گوی نخ، به صورت گوی در آوردن، (کشتی بادبانی) هر یک از دو گوشه ی تحتانی بادبان مستطیل، کنج، طناب هایی که ننوی بچه یا تختخواب پارچه ای را از دو سوی نگه می دارد، رجوع شود به: clue، بشکل کلاف یا گلوله ن درامدن، 

clew

clew up

clewline

clich

cliche

<hr> معنی : تیک، تلنگر، صدای مختصر، صدا کردن <hr> معانی دیگر : صدای تلق (مثل صدای بسته شدن چفت در)، تق، تلک، (در برخی زبان های افریقایی) دم، دم آوا، پخ آوا، تلق کردن، تق کردن، به تق تق انداختن، (عامیانه) ناگهان روشن و قابل فهم شدن، جا افتادن، به هم جور آمدن، سازگار شدن، موفق بودن، خوب انجام شدن، هر اسباب یا ابزار که با صدای تلق جا می افتد، صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین

معنی : تیک، تلنگر، صدای مختصر، صدا کردن معانی دیگر : صدای تلق (مثل صدای بسته شدن چفت در)، تق، تلک، (در برخی زبان های افریقایی) دم، دم آوا، پخ آوا، تلق کردن، تق کردن، به تق تق انداختن، (عامیانه) ناگهان روشن و قابل فهم شدن، جا افتادن، به هم جور آمدن، سازگار شدن، موفق بودن، خوب انجام شدن، هر اسباب یا ا

click

click and mortar

<hr> (جانورشناسی) سوسک ورجه (انواع سوسک های تیره ی ورجکان یا elateridae)

(جانورشناسی) سوسک ورجه (انواع سوسک های تیره ی ورجکان یا elateridae)

click beetle

click one's heels

click one's tongue

click stream

click thru

clickable

clickable imagemap

clicker

<hr> معنی : موکل، مشتری، ارباب رجوع <hr> معانی دیگر : مراجع، چاره جوی، کار آور، کارده، (در مورد کشور یا ملت و غیره) وابسته (client state هم می گویند)، کسی که از خدمات اداره یا موسسه ای (به ویژه خیریه) بهره مند است، مخدوم، زاورگیر

معنی : موکل، مشتری، ارباب رجوع معانی دیگر : مراجع، چاره جوی، کار آور، کارده، (در مورد کشور یا ملت و غیره) وابسته (client state هم می گویند)، کسی که از خدمات اداره یا موسسه ای (به ویژه خیریه) بهره مند است، مخدوم، زاورگیر

واژه های حرف "c" - انگلیسی به انگلیسی