انگلیسی به انگلیسی

judea and samaria

judea and samaria region

<hr> وابسته به یهودیا یهودیه، یهودی

وابسته به یهودیا یهودیه، یهودی

judean

judean desert

judean hills

judenrat

judeo

judeo spanish

judet

<hr> معنی : قاضی، کارشناس، دادرس، محاکمه کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، داوری کردن، قضاوت کردن <hr> معانی دیگر : قاضی (از پهلوی: کادیک)، دادور، (مسابقات یا اختلافات و غیره) داور، خبره، ـ شناس، دارای نظر صائب در، (در دادگاه) قضاوت کردن، کادیک کردن، دادرسی کردن، (مسابقه و اختلاف و غیره) داوری کردن، مورد قضاوت قرار گرفتن، نظر دادن، تخمین زدن، برآورد کردن، سنجیدن، حدس زدن، اندیشیدن، فکر کردن، (تاریخ یهود) هر یک از داوران، فرمانداری کردن، حکم کردن (رجوع شود به: decree)، فتوی دادن

معنی : قاضی، کارشناس، دادرس، محاکمه کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، داوری کردن، قضاوت کردن معانی دیگر : قاضی (از پهلوی: کادیک)، دادور، (مسابقات یا اختلافات و غیره) داور، خبره، ـ شناس، دارای نظر صائب در، (در دادگاه) قضاوت کردن، کادیک کردن، دادرسی کردن، (مسابقه و اختلاف و غیره) داوری کردن، مورد قضاوت قرار

judge

<hr> معنی : قاضی عسکر <hr> معانی دیگر : دادرس ارتش، دادستان دادگاه نظامی، مستشار دادگاه نظامی

معنی : قاضی عسکر معانی دیگر : دادرس ارتش، دادستان دادگاه نظامی، مستشار دادگاه نظامی

judge advocate

<hr> (امریکا) رئیس کل دادرسی ارتش، رئیس دادگاه نظامی

(امریکا) رئیس کل دادرسی ارتش، رئیس دادگاه نظامی

judge advocate general

judge advocate general's office

judge as you would be judged

judge impeachment court

judge indictment committee

judge not lest ye be judged

<hr> judge not, that ye be not judged (انجیل) درباره ی دیگران قضاوت نکن تا خودت مورد قضاوت قرار نگیری

judge not, that ye be not judged (انجیل) درباره ی دیگران قضاوت نکن تا خودت مورد قضاوت قرار نگیری

judge not that ye be not judged

judge`s incapacity

judgeable

judged according to the letter of the law

judged fairly

judged harshly

judged severely

<hr> معنی : داوری، فتوی، فتوا <hr> معانی دیگر : judgment داوری، دادرسی، رای

معنی : داوری، فتوی، فتوا معانی دیگر : judgment داوری، دادرسی، رای

judgement

judgement by default

<hr> روز داورى، روز رستاخیز

روز داورى، روز رستاخیز

judgement day

judgement in personam

judgemental

judger

<hr> (انجیل) کتاب داوران، سفر داوران، سفر داوران مخفف: judg و jgs و jud

(انجیل) کتاب داوران، سفر داوران، سفر داوران مخفف: judg و jgs و jud

judges

judges' chambers

<hr> معنی : قضاوت، منصب قضا <hr> معانی دیگر : (مقام یا مسئولیت یا دوران تصدی قاضی) قاضی گری، شغل قضاوت، دوران قضاوت، کادیکی

معنی : قضاوت، منصب قضا معانی دیگر : (مقام یا مسئولیت یا دوران تصدی قاضی) قاضی گری، شغل قضاوت، دوران قضاوت، کادیکی

judgeship

judging from

<hr> (عامیانه) روشن بینانه، بابصیرت، قاضی وار، کادیک وار، عاقلانه (judgmatical هم می گویند)

(عامیانه) روشن بینانه، بابصیرت، قاضی وار، کادیک وار، عاقلانه (judgmatical هم می گویند)

judgmatic

judgmatical

judgmatically

<hr> معنی : داوری، رای، عقیده، فتوی، فتوا <hr> معانی دیگر : قضاوت، دادرسی، داوری (judgement هم می نویسند)، حکم قاضی، حکم دادگاه، رای دادگاه، (تعیین شده توسط دادگاه) بدهی، جریمه، تنبیه، مجازات، سند حاوی حکم دادگاه، مشیت الهی، داوری خداوند، خواست خدا (به ویژه در مورد فاجعه و غیره)، نظر، برآورد، حدس، تخمین، پنداشت، گزاره، انتقاد، نکوهش، خرده گیری، عیب جویی، عقل و شعور، قدرت قضاوت، بصیرت، بهداوری، درایت، (انجیل) عدالت، دادگری، حق، (j بزرگ) رجوع شود به: last judgement

معنی : داوری، رای، عقیده، فتوی، فتوا معانی دیگر : قضاوت، دادرسی، داوری (judgement هم می نویسند)، حکم قاضی، حکم دادگاه، رای دادگاه، (تعیین شده توسط دادگاه) بدهی، جریمه، تنبیه، مجازات، سند حاوی حکم دادگاه، مشیت الهی، داوری خداوند، خواست خدا (به ویژه در مورد فاجعه و غیره)، نظر، برآورد، حدس، تخمین، پندا

judgment

<hr> معنی : عقبی <hr> معانی دیگر : روز قیامت، روز رستاخیز

معنی : عقبی معانی دیگر : روز قیامت، روز رستاخیز

judgment day

judgment debtor

judgment in personam

<hr> (وابسته به تمایل به قضاوت به ویژه تمایل به قضاوت کوته فکرانه درباره ی دیگران) اهل قضاوت، قضاوتی، وابسته به قضاوت، داورانه، دادرسانه

(وابسته به تمایل به قضاوت به ویژه تمایل به قضاوت کوته فکرانه درباره ی دیگران) اهل قضاوت، قضاوتی، وابسته به قضاوت، داورانه، دادرسانه

judgmental

judgmentally

<hr> معنی : قابل قضاوت <hr> معانی دیگر : قابل بررسی قضایی، قابل دادرسی

معنی : قابل قضاوت معانی دیگر : قابل بررسی قضایی، قابل دادرسی

judicable

judicare

judicative

judicator

<hr> دادگاه، محکمه ی قضایی، دادگاه ها، محاکم دادگستری

دادگاه، محکمه ی قضایی، دادگاه ها، محاکم دادگستری

واژه های حرف "j" - انگلیسی به انگلیسی