انگلیسی به انگلیسی

kidnaping

kidnapped

<hr> معنی : ادم دزد، بچه دزد، دزد انسان <hr> معانی دیگر : kinnaper ادم دزد

معنی : ادم دزد، بچه دزد، دزد انسان معانی دیگر : kinnaper ادم دزد

kidnapper

<hr> معنی : ربایش، ادم دزدی <hr> معانی دیگر : ادم دزدى، بچه دزدى، سرقت و دزدیدن قانون ـ فقه : ادم ربایى، در cl به خصوص به حالتى اطلاق مى شود که کسى را بدزدند و از کشور محل اقامتش خارج کنند

معنی : ربایش، ادم دزدی معانی دیگر : ادم دزدى، بچه دزدى، سرقت و دزدیدن قانون ـ فقه : ادم ربایى، در cl به خصوص به حالتى اطلاق مى شود که کسى را بدزدند و از کشور محل اقامتش خارج کنند

kidnapping

<hr> معنی : کلیه، مزاج، نوع، خلق، گرده، قلوه <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) کلیه، گرده (معمولا به صورت جمع)، (جانوران ـ خوراک پزی) قلوه، خوی، طینت، گونه، قسم

معنی : کلیه، مزاج، نوع، خلق، گرده، قلوه معانی دیگر : (کالبدشناسی) کلیه، گرده (معمولا به صورت جمع)، (جانوران ـ خوراک پزی) قلوه، خوی، طینت، گونه، قسم

kidney

<hr> لوبیا قرمز، لوبیای معمولی (به ویژه phaseolus vulgaris)، لوبیای درشت

لوبیا قرمز، لوبیای معمولی (به ویژه phaseolus vulgaris)، لوبیای درشت

kidney bean

kidney cancer

kidney machine

kidney recipient

kidney stone

kidney transplant

kidney ureter and bladder

kidney vetch

kidology

<hr> کدرون (نام دره ای در خاور اورشلیم و نام نهری که در این دره جاری است)

کدرون (نام دره ای در خاور اورشلیم و نام نهری که در این دره جاری است)

kidron

<hr> چرم بزغاله، شورو، جیر، سختیان، تیماج، تیماج، پوست بزغاله، شورو

چرم بزغاله، شورو، جیر، سختیان، تیماج، تیماج، پوست بزغاله، شورو

kidskin

kidvid

<hr> نشئه، حشیش، بنگ، کیف بیکارى

نشئه، حشیش، بنگ، کیف بیکارى

kief

<hr> (لهستانی) کالباس، نوعی سوسیس سنتی در کشورهای اروپای شرقی است

(لهستانی) کالباس، نوعی سوسیس سنتی در کشورهای اروپای شرقی است

kielbasa

<hr> سورن کیرکگارد (فیلسوف دانمارکی)

سورن کیرکگارد (فیلسوف دانمارکی)

kierkegaard

<hr> سنگ چخماق ته نشسته، درساختن دینامیت بکارمیرود

سنگ چخماق ته نشسته، درساختن دینامیت بکارمیرود

kieselguhr

<hr> شهر کیف (پایتخت جمهوری اوکراین)

شهر کیف (پایتخت جمهوری اوکراین)

kiev

<hr> شهر کیگالی (پایتخت کشور افریقایی رواندا)

شهر کیگالی (پایتخت کشور افریقایی رواندا)

kigali

kikazaru

<hr> (خودمانی ـ تحقیرآمیز و زننده) جهود

(خودمانی ـ تحقیرآمیز و زننده) جهود

kike

<hr> سیاهپوست کیکویو (قبیله ای از مردم کشور کنیا)

سیاهپوست کیکویو (قبیله ای از مردم کشور کنیا)

kikuyu

<hr> معنی : پیمانه ابجو <hr> معانی دیگر : بشکه ی کوچک، چلیک، چلیک یابشکه کوچکی معادل نصف یاربع بشکه معمولی، انگلیس قدیم پیمانه ابجو

معنی : پیمانه ابجو معانی دیگر : بشکه ی کوچک، چلیک، چلیک یابشکه کوچکی معادل نصف یاربع بشکه معمولی، انگلیس قدیم پیمانه ابجو

kilderkin

<hr> کوه کلیمانجارو (در کشور افریقایی تانزانیا ـ 5950 متر)

کوه کلیمانجارو (در کشور افریقایی تانزانیا ـ 5950 متر)

kilimanjaro

<hr> معنی : کشتن، بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن <hr> معانی دیگر : میراندن، به قتل رساندن، مقتول کردن، ازبین بردن، نابود کردن، تلف کردن، اثر چیزی را ازبین بردن، خراب کردن، بی جلوه کردن، (با رای منفی یا وتو و غیره) لایحه (و غیره) را با شکست مواجه کردن، رد کردن، وقت کشی کردن، وقت گذرانی کردن، اتلاف وقت کردن، (صدا) خفه کردن، (چراغ و نور) خاموش کردن، (موتور و غیره) ازکار انداختن، متوقف کردن، فروکشاندن، فرونشاندن، سانسور کردن، جلو طبع یا نشر (چیزی) را گرفتن، (از متن و غیره) زدن، (چاپ) حذف کردن، (عامیانه) از درد (یا خنده یا خستگی و غیره) بی تاب کردن، ازپا درآوردن، خسته کردن، (خودمانی) تماما خوردن، (تا ته) سرکشیدن، (همه را) بالا دادن، تمام کردن، مردن، کشته شدن، ازبین رفتن، کشتار، قتل، کشش (برابر با: killing)، (ارتش) کشندگی، شکار، تعداد یا میزان شکار، (در مورد کشتی و هواپیما و تانک و غیره ی دشمن) غرق کردن، منهدم کردن، (عامیانه) خوب تحت تاثیر قرار دادن، واله و فریفته کردن، (تنیس) توپ را محکم زدن (به طوری که نتوان آن را برگشت داد)، نهر، مادی، جوی (بیشتر در نام مکان ها به کار می رود)، ضایع کردن <hr> kill(shot) ورزش : ضربه محکم

معنی : کشتن، بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن معانی دیگر : میراندن، به قتل رساندن، مقتول کردن، ازبین بردن، نابود کردن، تلف کردن، اثر چیزی را ازبین بردن، خراب کردن، بی جلوه کردن، (با رای منفی یا وتو و غیره) لایحه (و غیره) را با شکست مواجه کردن، رد کردن، وقت کشی کردن، وقت گذرانی کردن، اتلاف وقت کردن

kill

kill by inches

kill file

kill in a shootout

<hr> ریشه کن کردن، تا نفر آخر کشتن، کاملا نابود کردن

ریشه کن کردن، تا نفر آخر کشتن، کاملا نابود کردن

kill off

kill or be killed

kill the goose that lays the golden eggs

<hr> کاری که برای وقت گذراندن بکنند، کار بیکاری، وقت گذراندن

کاری که برای وقت گذراندن بکنند، کار بیکاری، وقت گذراندن

kill time

<hr> با یک تیر دو نشان زدن

kill two birds with one stone

kill two birds with one stroke

<hr> مره زیب، یکجور مره باران

مره زیب، یکجور مره باران

killdee

<hr> معنی : مرغ باران، مرغ زیبا <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ باران امریکایی (charadrius vociferous که آواز زیر و نافذی دارد)، مره زیبا، مره باران vociferus aegialitis

معنی : مرغ باران، مرغ زیبا معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ باران امریکایی (charadrius vociferous که آواز زیر و نافذی دارد)، مره زیبا، مره باران vociferus aegialitis

killdeer

killed him

killed in action

killed the pain

killed time

killed two birds with one stone

<hr> معنی : قاتل، کشنده، خونی، مخرب زندگی <hr> معانی دیگر : (انسان یا جانور) کشنده، درنده، آدمکش، (خودمانی) شاق، تباهگر، صعب، طاقت فرسا، جانگیر، (خودمانی ـ شخصی یا چیز) موفق، بسیار خوب، معرکه، محشر، رجوع شود به: killer whale

معنی : قاتل، کشنده، خونی، مخرب زندگی معانی دیگر : (انسان یا جانور) کشنده، درنده، آدمکش، (خودمانی) شاق، تباهگر، صعب، طاقت فرسا، جانگیر، (خودمانی ـ شخصی یا چیز) موفق، بسیار خوب، معرکه، محشر، رجوع شود به: killer whale

واژه های حرف "k" - انگلیسی به انگلیسی