انگلیسی به انگلیسی

pahari

<hr> (فارسی)، پهلوی، رجوع شود به: pehlevi

(فارسی)، پهلوی، رجوع شود به: pehlevi

pahlavi

<hr> (گدازه ی آتشفشانی که سرد و سفت و نسبتا صاف و مسطح شده است) پاهوهو

(گدازه ی آتشفشانی که سرد و سفت و نسبتا صاف و مسطح شده است) پاهوهو

pahoehoe

<hr> گذشته و اسم مفعول فعل: pay، پرداختن، دادن، جبران کردن، تصفیه کردن، پول دادن، پرداخت کردن

گذشته و اسم مفعول فعل: pay، پرداختن، دادن، جبران کردن، تصفیه کردن، پول دادن، پرداخت کردن

paid

paid a compliment

paid a heavy price

paid a high price

paid a low price

paid alimony

paid an old debt

paid attention

paid capital stock

paid cash

paid dearly

paid for

paid for what he did

paid him a visit

paid him back

paid his due

paid his last respects

paid in kind

paid off

paid respect

paid the price

paid tribute

paid under protest

paid up

paid up bill

paid up capital

paid up share capital

paid with his life

paideia

<hr> معنی : سطل، دلو، سطل چوبی <hr> معانی دیگر : دول، بقدر یک سطل

معنی : سطل، دلو، سطل چوبی معانی دیگر : دول، بقدر یک سطل

pail

pailful

<hr> (در تزیین لباس زنانه و غیره) پولک، منجوق، پولک، فوفه ای که در میناکاری بکار میبرند

(در تزیین لباس زنانه و غیره) پولک، منجوق، پولک، فوفه ای که در میناکاری بکار میبرند

paillette

<hr> معنی : رنج، زحمت، درد، تیر، تیر کشیدن، درد کشیدن، درد دادن <hr> معانی دیگر : (در اصل) تنبیه، گوشمالی، کیفر، الم، آزار، محنت، (جمع) درد زایمان، (جمع) کوشش بسیار، سعی بلیغ، (خودمانی) درد سر، مایه ی رنج، سر خر، درد آوردن، درد کردن، رنج دادن، رنجه داشتن، آزار دادن

معنی : رنج، زحمت، درد، تیر، تیر کشیدن، درد کشیدن، درد دادن معانی دیگر : (در اصل) تنبیه، گوشمالی، کیفر، الم، آزار، محنت، (جمع) درد زایمان، (جمع) کوشش بسیار، سعی بلیغ، (خودمانی) درد سر، مایه ی رنج، سر خر، درد آوردن، درد کردن، رنج دادن، رنجه داشتن، آزار دادن

pain

pain and suffering

pain in the ass

<hr> سرخر بزرگ، مزاحم، ناخوشایند

سرخر بزرگ، مزاحم، ناخوشایند

pain in the neck

pain threshold

paine

<hr> حاکی از درد، دردمند، رنجور، آزرده، (احساسات) جریحه دار، دردمند a pained look نگاه درد آمیز

حاکی از درد، دردمند، رنجور، آزرده، (احساسات) جریحه دار، دردمند a pained look نگاه درد آمیز

pained

pained him

<hr> معنی : دردناک، رنج اور، محنت زا، رنجور، ناراحت کننده <hr> معانی دیگر : درد انگیز، درد آور، رنج انگیز، آزار دهنده، آزارگر، پر درد سر، پر زحمت، جانگداز، جانکاه

معنی : دردناک، رنج اور، محنت زا، رنجور، ناراحت کننده معانی دیگر : درد انگیز، درد آور، رنج انگیز، آزار دهنده، آزارگر، پر درد سر، پر زحمت، جانگداز، جانکاه

painful

painful subject

<hr> با درد، بارنج، بزحمت، بااندوه یا محنت، سخت

با درد، بارنج، بزحمت، بااندوه یا محنت، سخت

painfully

<hr> دردناکی، رنج، زحمت، رنجاوری، سختی

دردناکی، رنج، زحمت، رنجاوری، سختی

painfulness

<hr> معنی : داروی مسکن <hr> معانی دیگر : (دارو) درد کش، مسکن (رجوع شود به: analgesic)، داروی درد کش

معنی : داروی مسکن معانی دیگر : (دارو) درد کش، مسکن (رجوع شود به: analgesic)، داروی درد کش

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی