انگلیسی به انگلیسی

preservation of the species

<hr> معنی : نگاه دارنده، کاپوت <hr> معانی دیگر : نگهدار، حفظ کننده، پاسار، پاسارگر، نیکدار، نیکدارگر، بر جای دار، محافظ

معنی : نگاه دارنده، کاپوت معانی دیگر : نگهدار، حفظ کننده، پاسار، پاسارگر، نیکدار، نیکدارگر، بر جای دار، محافظ

preservative

<hr> معنی : مربا، شکارگاه، قرق شکارگاه، کنسرو میوه، نگاه داشتن، باقی نگهداشتن، حفظ کردن، نگه داشتن <hr> معانی دیگر : (از خطر یا صدمه یا آلودگی و غیره) حفظ کردن، حفاظت کردن، محافظت کردن، پاسار کردن، نیکداشت کردن، نیکداری کردن، پاسداری کردن، حراست کردن، ایمن داشت کردن، (خوراک و غیره را) از فاسد شدن حفظ کردن، نگهداری کردن، کنسرو کردن، کمپوت کردن، خوشاب کردن، مربا کردن، ادامه دادن، (ماهی و شکار و غیره) منطقه ی حفاظت شده، پاسارگاه، پاساره، داشتگاه، جا یا کار یا وظیفه ی انحصاری، (مجازی) تیول

معنی : مربا، شکارگاه، قرق شکارگاه، کنسرو میوه، نگاه داشتن، باقی نگهداشتن، حفظ کردن، نگه داشتن معانی دیگر : (از خطر یا صدمه یا آلودگی و غیره) حفظ کردن، حفاظت کردن، محافظت کردن، پاسار کردن، نیکداشت کردن، نیکداری کردن، پاسداری کردن، حراست کردن، ایمن داشت کردن، (خوراک و غیره را) از فاسد شدن حفظ کردن، نگ

preserve

preserve the status quo

preserved

preserved food

preserved lemon juice

preserved wine

<hr> معنی : محافظ، حافظ <hr> معانی دیگر : نگهدارنده

معنی : محافظ، حافظ معانی دیگر : نگهدارنده

preserver

preserves

preservice

<hr> معنی : از پیش نشاندن، قبلا مرتب کردن، قبلا چیدن و قرار دادن <hr> معانی دیگر : (به ویژه دستگاه های خودکار) از پیش تنظیم کردن

معنی : از پیش نشاندن، قبلا مرتب کردن، قبلا چیدن و قرار دادن معانی دیگر : (به ویژه دستگاه های خودکار) از پیش تنظیم کردن

preset

<hr> معنی : قبلا نشان دادن

preshow

preshrunk

<hr> معنی : اداره کردن، ریاست کردن بر، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن <hr> معانی دیگر : ریاست جلسه (و غیره) را عهده دار شدن، رییس جلسه بودن، (معمولا با: over) سرپرستی کردن، نظارت کردن، (موسیقی) اجرا کردن، نواختن، مسلط بودن، سایه افکندن، اداره کردن هدایت کردن، سرپرستی کردن

معنی : اداره کردن، ریاست کردن بر، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن معانی دیگر : ریاست جلسه (و غیره) را عهده دار شدن، رییس جلسه بودن، (معمولا با: over) سرپرستی کردن، نظارت کردن، (موسیقی) اجرا کردن، نواختن، مسلط بودن، سایه افکندن، اداره کردن هدایت کردن، سرپرستی کردن

preside

<hr> معنی : نظارت، ریاست، مقام یا دوره ریاست جمهوری <hr> معانی دیگر : ریاست جمهوری، دوران ریاست جمهوری، (معمولا p بزرگ - امریکا) دفتر ریاست جمهوری، مقام ریاست جمهوری

معنی : نظارت، ریاست، مقام یا دوره ریاست جمهوری معانی دیگر : ریاست جمهوری، دوران ریاست جمهوری، (معمولا p بزرگ - امریکا) دفتر ریاست جمهوری، مقام ریاست جمهوری

presidency

presidency of the european common market

<hr> معنی : رئیس، رئیس دانشگاه، رئیس جمور <hr> معانی دیگر : رییس جمهور، مردم سالار، بوم سالار، مردم فر، (دانشگاه یا شرکت و غیره) رئیس، رئیس کل، (عنوان پیش از اسم) پرزیدنت، رئیس جمهور

معنی : رئیس، رئیس دانشگاه، رئیس جمور معانی دیگر : رییس جمهور، مردم سالار، بوم سالار، مردم فر، (دانشگاه یا شرکت و غیره) رئیس، رئیس کل، (عنوان پیش از اسم) پرزیدنت، رئیس جمهور

president

president director general

<hr> رییس جمهور منتخب، رییس جمهور برگزیده

رییس جمهور منتخب، رییس جمهور برگزیده

president elect

president mubarak

president of court

president of the court

president of the district court

president of the european common market

president of the press council

president weizman

<hr> معنی : وابسته به ریاست جمهور <hr> معانی دیگر : وابسته به ریاست جمهور

معنی : وابسته به ریاست جمهور معانی دیگر : وابسته به ریاست جمهور

presidential

presidential bid

presidential bureau chief

presidential election

presidential elections

presidential hopeful

presidential nominee

presidential race

presidential timber

presidentially

presidents conference

presiding

presiding judge

<hr> معنی : دژ، زندان، پادگان، پادگان مجزا <hr> معانی دیگر : (به ویژه در باختر ایالات متحده) پادگان، ارک

معنی : دژ، زندان، پادگان، پادگان مجزا معانی دیگر : (به ویژه در باختر ایالات متحده) پادگان، ارک

presidio

<hr> معنی : هیئت رئیسه <hr> معانی دیگر : (در شوروی سابق و غیره) هیئت رییسه ی مجلس، در شوروی هیئت عامله دائمی شاغل در دوره فترت

معنی : هیئت رئیسه معانی دیگر : (در شوروی سابق و غیره) هیئت رییسه ی مجلس، در شوروی هیئت عامله دائمی شاغل در دوره فترت

presidium

presift

presifted

<hr> معنی : پیش گویی کردن، از پیش مشعر بودن بر <hr> معانی دیگر : (از پیش) حاکی بودن، دلالت داشتن، معنی دادن، مشعر بودن

معنی : پیش گویی کردن، از پیش مشعر بودن بر معانی دیگر : (از پیش) حاکی بودن، دلالت داشتن، معنی دادن، مشعر بودن

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی