تلفیع

<hr> مترادف تلفیف : پیچیدن، لفاف کردن، در هم پیچیدن، در نوردیدن، تناسب

مترادف تلفیف : پیچیدن، لفاف کردن، در هم پیچیدن، در نوردیدن، تناسب

تلفیف

<hr> مترادف تلفیق : آمیختگی، آمیزش، پیوند، ترکیب <hr> متضاد تلفیق : تفصیل <hr> برابر پارسی : بهم پیوند دادن، آمیزه، هم بندی

مترادف تلفیق : آمیختگی، آمیزش، پیوند، ترکیب متضاد تلفیق : تفصیل برابر پارسی : بهم پیوند دادن، آمیزه، هم بندی

تلفیق

تلفیق تلفن و رایانه

تلفیق کردن

تلق

تلقب

تلقف

تلقن

<hr> مترادف تلقی : برداشت، تعبیر، تفسیر، دریافت، نگرش، برخورد، تماس، دیدار، ملاقات، پذیرش، درک، فراگیری، پذیرفتن، قبول کردن، آموختن، فراگرفتن، برخورد کردن، ملاقات کردن <hr> برابر پارسی : برداشت، برخورد، دریافتن، انگاشته

مترادف تلقی : برداشت، تعبیر، تفسیر، دریافت، نگرش، برخورد، تماس، دیدار، ملاقات، پذیرش، درک، فراگیری، پذیرفتن، قبول کردن، آموختن، فراگرفتن، برخورد کردن، ملاقات کردن برابر پارسی : برداشت، برخورد، دریافتن، انگاشته

تلقی

<hr> مترادف تلقی کردن : برداشت کردن، ارزیابی کردن، ذهنیت داشتن

مترادف تلقی کردن : برداشت کردن، ارزیابی کردن، ذهنیت داشتن

تلقی کردن

تلقیب

<hr> مترادف تلقیح : آبستنی، باروری، بارورسازی، لقاح، آبله کوبی، واکسیناسیون، مایه زدن، واکسن زدن، گشن دادن، گشن سازی، آبستن کردن

مترادف تلقیح : آبستنی، باروری، بارورسازی، لقاح، آبله کوبی، واکسیناسیون، مایه زدن، واکسن زدن، گشن دادن، گشن سازی، آبستن کردن

تلقیح

تلقیح درون زهدانی

تلقیح زامۀ اهدایی

تلقیح مصنوعی

تلقیح کردن

<hr> مترادف تلقین : القا، فهماندن، آموختن، فرازبان دادن، یاد دادن <hr> برابر پارسی : وادار نمودن، دردهان نهادن

مترادف تلقین : القا، فهماندن، آموختن، فرازبان دادن، یاد دادن برابر پارسی : وادار نمودن، دردهان نهادن

تلقین

تلقین دادن

تلقین درمانی

<hr> مترادف تلقین کردن : القا کردن، آموختن، تعلیم دادن، تفهیم کردن

مترادف تلقین کردن : القا کردن، آموختن، تعلیم دادن، تفهیم کردن

تلقین کردن

تلل

تلم

تلماح

تلمادره

تلماظ

تلماظه

تلمان

تلماک

<hr> مترادف تلمبار : انبار، انباشته، توده، تلنبار

مترادف تلمبار : انبار، انباشته، توده، تلنبار

تلمبار

<hr> مترادف تلمبه : پمپ <hr> برابر پارسی : بادکار

مترادف تلمبه : پمپ برابر پارسی : بادکار

تلمبه

تلمبه خانه

تلمبه زنی

تلمبۀ ترازه

تلمبۀ زیرآبی

تلمبۀ هواراند

تلمبۀ واشویه

تلمج

تلمخ

تلمخان

<hr> مترادف تلمذ : دانشجویی، شاگردی، طلبگی، علم آموزی ، شاگردشدن، شاگردی کردن، تحصیل کردن، درس خواندن <hr> متضاد تلمذ : استادی، معلمی، درس دادن <hr> برابر پارسی : شاگردی کردن

مترادف تلمذ : دانشجویی، شاگردی، طلبگی، علم آموزی ، شاگردشدن، شاگردی کردن، تحصیل کردن، درس خواندن متضاد تلمذ : استادی، معلمی، درس دادن برابر پارسی : شاگردی کردن

تلمذ

<hr> برابر پارسی : دانش آموزی کردن، دانش آموختن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی