خباک

<hr> مترادف خبایا : پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، نهفتنی ها

مترادف خبایا : پوشیده ها، نهفته ها، نهان ها، نهفتنی ها

خبایا

خبایث

خبب

خبت

خبت الجمیش

<hr> مترادف خبث : بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پست فطرتی، سوء، ناپاکی، کین توزی، کین خواهی، کینه ورزی، بدخواهی، پلیدخویی، دشمنی، عداوت، بدنفسی، بدنهادی <hr> برابر پارسی : بدنهادی، بدسرشت، پلیدی

مترادف خبث : بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پست فطرتی، سوء، ناپاکی، کین توزی، کین خواهی، کینه ورزی، بدخواهی، پلیدخویی، دشمنی، عداوت، بدنفسی، بدنهادی برابر پارسی : بدنهادی، بدسرشت، پلیدی

خبث

خبث الحدید

خبث الحدید مدبر

خبث الذهب

خبث الرصاص

خبث الفضه

خبث النحاس

خبث چشم

خبثه

خبجه

<hr> مترادف خبر : آگاهی، اطلاع، نبا، اخبار، شایعه، گزارش، قضیه، روایت، مسند ، نقل، حدیث، گفتار، محمول، دست نبشته، اتفاق، حادثه، رویداد، ماجرا، نشان، اثر، رد <hr> متضاد خبر : مبتدا <hr> برابر پارسی : آگاهی، آگهی، پیام، تازه، رسیده، نوداد

مترادف خبر : آگاهی، اطلاع، نبا، اخبار، شایعه، گزارش، قضیه، روایت، مسند ، نقل، حدیث، گفتار، محمول، دست نبشته، اتفاق، حادثه، رویداد، ماجرا، نشان، اثر، رد متضاد خبر : مبتدا برابر پارسی : آگاهی، آگهی، پیام، تازه، رسیده، نوداد

خبر

خبر احاد

خبر ارخی

خبر اری

خبر افتادن

خبر امدن

خبر اوردن

خبر بر

خبر توت

خبر جستن

خبر جو

خبر جویی

خبر خواستن

<hr> مترادف خبر خوش : بشارت، مژده، نوید

مترادف خبر خوش : بشارت، مژده، نوید

خبر خوش

<hr> مترادف خبر دادن : آگاه کردن، آگهی دادن، اطلاع دادن، اعلام کردن، مطلع ساختن <hr> متضاد خبر دادن : بی خبر گذاشتن <hr> برابر پارسی : آگاه کردن، پیام دادن

مترادف خبر دادن : آگاه کردن، آگهی دادن، اطلاع دادن، اعلام کردن، مطلع ساختن متضاد خبر دادن : بی خبر گذاشتن برابر پارسی : آگاه کردن، پیام دادن

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی