<hr> مترادف خرسندی : بی نیازی ، خشنودی، رضایت ، بشاست، شادمانی ، قناعت <hr> متضاد خرسندی : نیازمندی، نارضایی، گرفتگی، ناخرسندی

مترادف خرسندی : بی نیازی ، خشنودی، رضایت ، بشاست، شادمانی ، قناعت متضاد خرسندی : نیازمندی، نارضایی، گرفتگی، ناخرسندی

خرسندی

خرسندی شیرازی

خرسنگ

خرسه

خرسه بغو

خرسواری

خرسواری کردن

خرسونس تورید

<hr> مترادف خرسک : بچه خرس، قالی درشت باف، قالی بدنقش، نوعی بازی کودکانه

مترادف خرسک : بچه خرس، قالی درشت باف، قالی بدنقش، نوعی بازی کودکانه

خرسک

خرسک باختن

خرسک باز

خرسی

خرش

خرشا

خرشاف

خرشف

خرشه

خرشوف

خرص

خرط

خرط کار

خرطال

<hr> مترادف خرطوم : بینی، بینی دراز، خرطوم فیل ، بینی فیل <hr> برابر پارسی : بینی فیل

مترادف خرطوم : بینی، بینی دراز، خرطوم فیل ، بینی فیل برابر پارسی : بینی فیل

خرطوم

خرطوم دار

خرع

خرغانه العلیا

خرغلط زدن

خرغول

<hr> مترادف خرف : پیر، کهنسال ، بی هوش، حواس پرت، خرفت، کم هوش ، خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله <hr> متضاد خرف : برنا، جوان، هوشمند، باهوش

مترادف خرف : پیر، کهنسال ، بی هوش، حواس پرت، خرفت، کم هوش ، خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله متضاد خرف : برنا، جوان، هوشمند، باهوش

خرف

خرف خوی

خرف شدن

خرف کردن

<hr> مترادف خرفت : پیر، سالخورده، کهنسال ، پخمه، حواس پرت، خرف، بی هوش وحواس، کم حواس، کندذهن، کم هوش، کودن، منگ، ابله <hr> متضاد خرفت : خردسال، برنا، جوان

مترادف خرفت : پیر، سالخورده، کهنسال ، پخمه، حواس پرت، خرف، بی هوش وحواس، کم حواس، کندذهن، کم هوش، کودن، منگ، ابله متضاد خرفت : خردسال، برنا، جوان

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی