رستم عباسی

رستم علی

رستم فرخ هرمز

رستم فرخزاد

رستم فیروزان

رستم قنبرسلطان

رستم محمود

رستم پاشا

رستم کلا

رستم کلاته سادات

رستم کندی

رستم یکدست

رستمان

رستمدار

رستمون

رستمکویه

رستمی

رستمیان

رستمین

<hr> مترادف رستن : خلاصی یافتن، رهایی، رهایی یافتن، رهیدن، نجات | رشد کردن، روییدن، نمو کردن

مترادف رستن : خلاصی یافتن، رهایی، رهایی یافتن، رهیدن، نجات | رشد کردن، روییدن، نمو کردن

رستن

رستنگاه

<hr> مترادف رستنی : علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت

مترادف رستنی : علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت

رستنی

رستنین

<hr> مترادف رسته : دسته، رده، صف، صنف، طبقه، کلاس، گروه، خلاص، رها، نجات یافته، وارسته

مترادف رسته : دسته، رده، صف، صنف، طبقه، کلاس، گروه، خلاص، رها، نجات یافته، وارسته

رسته

رسته بازار

رسته بندی

رسته شدن

رسته ٔ خاک

رسته کردن

رسته گار

رسته گاری

رسته گردیدن

رسته گشتن

رستهم

<hr> مترادف رستوران : بار، غذاخوری، کاباره، کافه، مطعم، مهمانخانه

مترادف رستوران : بار، غذاخوری، کاباره، کافه، مطعم، مهمانخانه

رستوران

رستوران با خدمات کامل

رستوران با منوی محدود

رستوران با منوی کامل

رستوران بزرگ

رستوران بگیروبِران

رستوران بیرون بَر

رستوران بین راهی

رستوران تشریفاتی

رستوران حاضری

رستوران خانواده

رستوران خدمات سریع

رستوران خودمانی

رستوران خودمانی سریع

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ر" - فرهنگ فارسی