<hr> مترادف سر و همسر : خانواده، اقوام، خویشان، دوستان، آشنایان <hr> متضاد سر و همسر : غریبه ها

مترادف سر و همسر : خانواده، اقوام، خویشان، دوستان، آشنایان متضاد سر و همسر : غریبه ها

سر و همسر

<hr> برابر پارسی : سر و ریخت

سر و وضع

<hr> مترادف سر و پا : ابتداتاانتها، کلا

مترادف سر و پا : ابتداتاانتها، کلا

سر و پا

سر و پا گم کردن

<hr> مترادف سر و کله زدن : گفت وگو کردن، مباحثه کردن

مترادف سر و کله زدن : گفت وگو کردن، مباحثه کردن

سر و کله زدن

سر و کول

سر و کیسه کردن

سر وازدن

سر واکردن

سر ولایت

<hr> مترادف سر پیچیدن : امتناع ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

مترادف سر پیچیدن : امتناع ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

سر پیچیدن

سر چسبنده

<hr> مترادف سر کردن : آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن، سپری کردن، گذراندن، به سر بردن، ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن، زندگی کردن، روزگار گذراندن، گذران کردن، معیشت کردن، پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن

مترادف سر کردن : آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن، سپری کردن، گذراندن، به سر بردن، ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن، زندگی کردن، روزگار گذراندن، گذران کردن، معیشت کردن، پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن

سر کردن

سر کسی تراشیدن

سر کشور

سر کشیده

سر کفته

سر کل

سر کوتا

سر کوفتن

سر کوه

سر کوهکی

سر کوهی

سر کوچک

سر کوچک دسته پیستون

سر کوچک شاتون

سر کوچکی

سر کوک

سر کیف بودن

سر گاو زدن

سر گران داشتن

سر گران کردن

سر گرداندن

سر گردیدن

سر گزای

سر گشادن

سر گشتن

سر گله

سر گم شدن

سر گنداب

سر گنده

سر گود

سر گور

سر گوشی گفتن

سر یکی کردن

سرآشپز

سرآغاز

سرآویز

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی