فرهنگ فارسی

لحام الصاغه

لحب

لحت

لحج

<hr> مترادف لحد : آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره <hr> متضاد لحد : مهد <hr> برابر پارسی : گور، آرامگاه

مترادف لحد : آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره متضاد لحد : مهد برابر پارسی : گور، آرامگاه

لحد

لحرز

لحز

لحس

لحصا

لحظ

<hr> برابر پارسی : زمانها، زمان

برابر پارسی : زمانها، زمان

لحظات

<hr> مترادف لحظه : آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله <hr> برابر پارسی : دم، یکدم، یک نگاه

مترادف لحظه : آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله برابر پارسی : دم، یکدم، یک نگاه

لحظه

لحظۀ انفجار

لحف

لحق

لحقم الجنی

لحقه

<hr> مترادف لحم : گوشت

لحم

لحم الخنزیر

لحم توتی

لحمه

لحمی

<hr> مترادف لحن : آوا، آواز، آهنگ، صوت، نغمه، نوا <hr> برابر پارسی : آوا، آواز، نوا، آهنگ

مترادف لحن : آوا، آواز، آهنگ، صوت، نغمه، نوا برابر پارسی : آوا، آواز، نوا، آهنگ

لحن

لحن الگو

لحن انگیخته

لحن ساز

لحن معرف

لحن نمونه

لحنه

لحنی

لحوس

لحوق

لحون

لحک

لحکه

لحی

لحی جمل

لحیا جمل

لحیان

لحیانی

لحیب

<hr> مترادف لحیم : جوش، پرگوشت، فربه

مترادف لحیم : جوش، پرگوشت، فربه

لحیم

<hr> برابر پارسی : جوشکاری، کفشیرکاری

برابر پارسی : جوشکاری، کفشیرکاری

لحیم کاری

لحیم کاری سخت

لحیم کاری نرم

لحیم کردن

<hr> مترادف لحیه : ریش، محاسن

مترادف لحیه : ریش، محاسن

واژه های حرف "ل" - فرهنگ فارسی