فرهنگ فارسی

مبایعت

<hr> مترادف مبایعه : بیعت، بیعت کردن، خریدوفروش، خریدوفروش کردن

مترادف مبایعه : بیعت، بیعت کردن، خریدوفروش، خریدوفروش کردن

مبایعه

<hr> مترادف مباین : خلاف، ضد، متفاوت، مغایر <hr> متضاد مباین : مرادف <hr> برابر پارسی : ناجور، ناساز

مترادف مباین : خلاف، ضد، متفاوت، مغایر متضاد مباین : مرادف برابر پارسی : ناجور، ناساز

مباین

مباینات

<hr> مترادف مباینت : اختلاف، تباین، تفاوت، تمایز، مغایرت ، دشمنی، خصومت، تضاد، ضدیت، مخالف بودن، اختلاف داشتن <hr> متضاد مباینت : تماثل

مترادف مباینت : اختلاف، تباین، تفاوت، تمایز، مغایرت ، دشمنی، خصومت، تضاد، ضدیت، مخالف بودن، اختلاف داشتن متضاد مباینت : تماثل

مباینت

مباینه

مبت

<hr> مترادف مبتدا : آغاز، ابتدا، اول، نهاد <hr> متضاد مبتدا : منتها، آخر، پایان

مترادف مبتدا : آغاز، ابتدا، اول، نهاد متضاد مبتدا : منتها، آخر، پایان

مبتدا

مبتداسازی

مبتداسازی شده

مبتداشده

<hr> مترادف مبتدع : آفرینشگر، خلاق، مبتکر، مخترع، بدعتگزار

مترادف مبتدع : آفرینشگر، خلاق، مبتکر، مخترع، بدعتگزار

مبتدع

<hr> مترادف مبتدی : بی تجربه، تازه کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه <hr> متضاد مبتدی : مجرب، آزموده، کارکشته <hr> برابر پارسی : تازه کار، نوآموز، نوکار، نوگام

مترادف مبتدی : بی تجربه، تازه کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه متضاد مبتدی : مجرب، آزموده، کارکشته برابر پارسی : تازه کار، نوآموز، نوکار، نوگام

مبتدی

<hr> مترادف مبتذل : بی ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو، عوام پسند، بازاری، خوار، فرومایه <hr> برابر پارسی : پیش پا افتاده، پست، بی ارزش

مترادف مبتذل : بی ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو، عوام پسند، بازاری، خوار، فرومایه برابر پارسی : پیش پا افتاده، پست، بی ارزش

مبتذل

مبتر

مبتزل

مبتسل

مبتشر

مبتقل

مبتل

<hr> مترادف مبتلا : اسیر، گرفتار، دچار، دستخوش، گریبانگیر، معتاد، شیفته، عاشق، شیدا <hr> برابر پارسی : دچار

مترادف مبتلا : اسیر، گرفتار، دچار، دستخوش، گریبانگیر، معتاد، شیفته، عاشق، شیدا برابر پارسی : دچار

مبتلا

<hr> مترادف مبتلا شدن : گرفتارشدن، دچار شدن، ابتلا یافتن، اسیر شدن، مبتلاگشتن، معتاد شدن، عاشق شدن، شیفته شدن، دل باخته شدن

مترادف مبتلا شدن : گرفتارشدن، دچار شدن، ابتلا یافتن، اسیر شدن، مبتلاگشتن، معتاد شدن، عاشق شدن، شیفته شدن، دل باخته شدن

مبتلا شدن

مبتلع

مبتله

مبتلی

<hr> مترادف مبتنی : براساس، برپایه، مبنی، بناشده، بنانهاده شده، نهاده شده <hr> برابر پارسی : استوار

مترادف مبتنی : براساس، برپایه، مبنی، بناشده، بنانهاده شده، نهاده شده برابر پارسی : استوار

مبتنی

<hr> مترادف مبتهج : بشاش، خرم، خوشدل، خوش، مسرور، شاد، شادمان، محظوظ، مشعوف، خشنود <hr> متضاد مبتهج : مغموم، ناشاد

مترادف مبتهج : بشاش، خرم، خوشدل، خوش، مسرور، شاد، شادمان، محظوظ، مشعوف، خشنود متضاد مبتهج : مغموم، ناشاد

مبتهج

مبتهل

مبتوره

<hr> مترادف مبتکر : آفرینشگر، باابتکار، خلاق، مبتدع، مبدع، مخترع، نوآور <hr> برابر پارسی : نوآور

مترادف مبتکر : آفرینشگر، باابتکار، خلاق، مبتدع، مبدع، مخترع، نوآور برابر پارسی : نوآور

مبتکر

مبثوث

مبثور

مبجل

<hr> مترادف مبحث : بخش، جستار، فصل، فقره، مقوله، موضوع، قضیه <hr> برابر پارسی : جستار، جُستار، سخن، گفتار

مترادف مبحث : بخش، جستار، فصل، فقره، مقوله، موضوع، قضیه برابر پارسی : جستار، جُستار، سخن، گفتار

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی