مربوعه

<hr> مترادف مربی : آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم <hr> متضاد مربی : متعلم <hr> برابر پارسی : آموزگار، آموزنده، پروراننده، پرورنده

مترادف مربی : آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم متضاد مربی : متعلم برابر پارسی : آموزگار، آموزنده، پروراننده، پرورنده

مربی

مربی برخط

مربی بهبود

مربی بیان و لهجه

مربی حیوانات

مربی خودیابی

مربی ورزش

مربیات

مربیه

مرت

مرتاب

مرتاح

<hr> مترادف مرتاض : ریاضت کش، زهدگرا <hr> برابر پارسی : رنج کش

مترادف مرتاض : ریاضت کش، زهدگرا برابر پارسی : رنج کش

مرتاض

<hr> مترادف مرتب : آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین، بانسق، بانظم، منتظم، منضبط، منظم، مدون <hr> متضاد مرتب : بی انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب <hr> برابر پارسی : پیاپی، پی درپی، پشت سر هم، بسامان، سازمند

مترادف مرتب : آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین، بانسق، بانظم، منتظم، منضبط، منظم، مدون متضاد مرتب : بی انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب برابر پارسی : پیاپی، پی درپی، پشت سر هم، بسامان، سازمند

مرتب

<hr> برابر پارسی : سامان دادن، پیراستن، آراستن، سامانیدن

برابر پارسی : سامان دادن، پیراستن، آراستن، سامانیدن

مرتب کردن

<hr> برابر پارسی : پی در پی

مرتبا

مرتبان

<hr> برابر پارسی : جایگاه

مرتبت

<hr> مترادف مرتبط : پیوسته، چسبیده، متصل، مربوط، وابسته <hr> برابر پارسی : پیوسته، درپیوند

مترادف مرتبط : پیوسته، چسبیده، متصل، مربوط، وابسته برابر پارسی : پیوسته، درپیوند

مرتبط

مرتبطه

مرتبطین

مرتبن

<hr> مترادف مرتبه : بار، پاس، دفعه، ده، کرت، مرحله، مره، درجه، شان، لیاقت، مرتبت، پایه، پایگاه، مقام، منزلت، منصب، رتبه، طبقه، قدر <hr> برابر پارسی : پایه، رده، پایگاه، جایگاه، بار

مترادف مرتبه : بار، پاس، دفعه، ده، کرت، مرحله، مره، درجه، شان، لیاقت، مرتبت، پایه، پایگاه، مقام، منزلت، منصب، رتبه، طبقه، قدر برابر پارسی : پایه، رده، پایگاه، جایگاه، بار

مرتبه

مرتبه دار

مرتبۀ تولد

مرتبۀ تک نشانه

مرتبۀ واکنش

مرتبۀ پیوند

مرتبۀ چندنشانه

مرتبی

مرتج

مرتجا

<hr> مترادف مرتجع : کهنه پرست، محافظه کار، نوستیز، واپسگرا <hr> متضاد مرتجع : پیشرو، نوگرا <hr> برابر پارسی : کهنه پرست، کهنه پسند، بازگردنده

مترادف مرتجع : کهنه پرست، محافظه کار، نوستیز، واپسگرا متضاد مرتجع : پیشرو، نوگرا برابر پارسی : کهنه پرست، کهنه پسند، بازگردنده

مرتجع

مرتجعین

<hr> مترادف مرتجل : بی مقدمه، فی البدیهه، فی البداهه، بدیهه گویی، بدیهه سرایی

مترادف مرتجل : بی مقدمه، فی البدیهه، فی البداهه، بدیهه گویی، بدیهه سرایی

مرتجل

<hr> مترادف مرتجی : امیدوار <hr> متضاد مرتجی : ناامید، مایوس

مترادف مرتجی : امیدوار متضاد مرتجی : ناامید، مایوس

مرتجی

<hr> مترادف مرتد : ازدین برگشته، بی دین، رافض، ترک مسلمانی کرده، زندیق، کافر، مشرک، ملحد <hr> متضاد مرتد : مؤمن <hr> برابر پارسی : رانده شده

مترادف مرتد : ازدین برگشته، بی دین، رافض، ترک مسلمانی کرده، زندیق، کافر، مشرک، ملحد متضاد مرتد : مؤمن برابر پارسی : رانده شده

مرتد

مرتد شدن

مرتدع

مرتزق

<hr> مترادف مرتسم : رسم شده، نقش بسته، نقش پذیر، منقوش

مترادف مرتسم : رسم شده، نقش بسته، نقش پذیر، منقوش

مرتسم

مرتسم شدن

مرتسمه

<hr> مترادف مرتشی : پاره ستان، رشوه ستان، رشوه گیرنده، رشوه خوار، رشوه گیر <hr> متضاد مرتشی : راشی

مترادف مرتشی : پاره ستان، رشوه ستان، رشوه گیرنده، رشوه خوار، رشوه گیر متضاد مرتشی : راشی

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی