صفحه اصلی
فرهنگ فارسی
واژه های حرف "گ" - فرهنگ فارسی
گرزه
گرزه مار
گرزی
گرزین
گرس
گرست
گرستن
گرسنه
گرسنه دل
گرسنه چشم
گرسنه چشمی
گرسنگی
گرسنگی کشیدن
گرسیوز
گرشاسب
گرشاسب نامه
گرشاسپ
گرشاسپ نامه
گرفت
گرفت 1
گرفت 2
گرفت 3
گرفت جزئی
گرفت جو
گرفت حلقوی
گرفت مرکزی
گرفت وگیر
گرفت کردن
گرفت گرفتن
گرفتار
گرفتار امدن
گرفتار شدن
گرفتار ماندن
گرفتار کردن
گرفتار گشتن
گرفتاری
گرفتن
گرفته
گرفته خاطر
گرفته دل
گرفته دم
گرفته زبان
گرفته زدن
گرفته سخن
گرفته لب
گرفته چهر
گرفتِ کلی
گرفتگی
بیشتر