جملات نمونه

win over

<hr> (نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)

(نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)

win the day

<hr> معنی : لگد پرانی، لرزیدن، رمیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن <hr> معانی دیگر : (از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه ی کسی) تو هم رفتن، تکان، جهش، (رنگرزی) نوار نقاله ی میان دو پاتیل (برای تسهیل حمل پشم از یک دیگ به پاتیل دیگر)، از شدت درد خودرالرزاندن و تکان دادن

معنی : لگد پرانی، لرزیدن، رمیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن معانی دیگر : (از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه ی کسی) تو هم رفتن، تکان، جهش، (رنگرزی) نوار نقاله ی می

wince

<hr> معنی : گردان، هندل، دستگیره چرخ جراثقال، استوانه تارکشی نخ، با چرخ یا دستگیره کشدن <hr> معانی دیگر : (آسیاب دستی و غیره) دسته، دستگیره، چرخ چاه، مرود، جرثقیل دستی، جرثقیل کابلی، منجنیق کوچک، وینچ، (کشتی) دوار، بالاکش، فراز بر، (با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن یا آوردن، در بافندگی استوانه تارکشی ن، دستگیره چر&nbsp;جراثقال، پیچ هر نوع ماشین یا دستگاهی که برای کشیدن بکار رود، باچر&nbsp;یا دستگیره کشدن، دوار

معنی : گردان، هندل، دستگیره چرخ جراثقال، استوانه تارکشی نخ، با چرخ یا دستگیره کشدن معانی دیگر : (آسیاب دستی و غیره) دسته، دستگیره، چرخ چاه، مرود، جرثقیل دستی، جرثقیل کابلی، منجنیق کوچک، وینچ، (کشتی) دوار، بالاکش، فراز بر، (با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن یا آوردن، در بافندگی استوا

winch

<hr> شهر وینچستر (در جنوب انگلیس)، (نام بازرگانی نوعی تفنگ چند تیر) تفنگ وینچستر

شهر وینچستر (در جنوب انگلیس)، (نام بازرگانی نوعی تفنگ چند تیر) تفنگ وینچستر

winchester

<hr> معنی : باد، نفس، نفخ، انحناء، پیچ دان، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن <hr> معانی دیگر : کوک شدن، گرداندن، (ریسمان یا سیم و غیره را دور خود پیچاندن) گلوله کردن، (دور چیزی) پیچیدن، کلاف کردن، حلقه کردن، مسیر پیچاپیچ داشتن ( یا طی کردن)، مارپیچ بردن یا رفتن، (در چیزی) وارد کردن، درآمیختن، در هم بافتن، (کاشانی) پنگاندن، تعبیه کردن، (معمولا با: up - با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن، بلند کردن، چپ راست رفتن، انحنا داشتن، قوس زدن، پیچ خوردن، پیچ و خم داشتن، (دور چیزی) حلقه زدن، (برای گمراه کردن تعقیب کنندگان) از همان راه آمده بازگشتن، (رفتار یا سخن یا استدلال) رندی کردن، مغلطه کردن، دغاکاری کردن، دوز و کلک زدن، دغلکاری کردن، (چوب) تاب برداشتن، ناصاف شدن، (ساعت) عمل کوک کردن، چرخش، گردش، خمش، کژی، پیچاپیچی، (به ویژه شکار) بو، رد بو، اثر بو، (مجازی) هوا، جو، افواه، حرف چرند، اراجیف، یاوه سرایی، چرندیات، لاطایلات، بادهوا، چاخان، قمپز، مبالغه، باد و فیس، (باد) غرور، (معمولا جمع) سازهای بادی (wind instrument هم می گویند)، نوازندگان سازهای بادی، وابسته به سازهای بادی، دنبال بوی شکار رفتن، رد بو را گرفتن، تندباد، توفان، باد شکم، گاز معده، گوز، چس، ضرطه، تیز، در معرض هوا قرار دادن، در باد قرار دادن، هوا دادن، بادخور کردن، (در هوا) خشکاندن، (به ویژه اسب - برای نفس تازه کردن) استراحت دادن، (قدیمی - شاعرانه) بوق (یا شیپور) زدن، درمعر­ بادگذاردن، خسته کردن یاشدن، کوک کردن ساعت و غیره، انحنایافتن

معنی : باد، نفس، نفخ، انحناء، پیچ دان، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن معانی دیگر : کوک شدن، گرداندن، (ریسمان یا سیم و غیره را دور خود پیچاندن) گلوله کردن، (دور چیزی) پیچیدن، کلاف کردن، حلقه کردن، مسیر پیچاپ

wind

<hr> 1- پایان دادن، خاتمه دادن، 2- پایان یافتن، به اتمام رسیدن 3- آرام شدن، غنودن

1- پایان دادن، خاتمه دادن، 2- پایان یافتن، به اتمام رسیدن 3- آرام شدن، غنودن

wind down

wind farm

wind generator

<hr> (موسیقی) ساز بادی (مانند شیپور)، مزمار، الات موسیقی بادی مثل شیپور

(موسیقی) ساز بادی (مانند شیپور)، مزمار، الات موسیقی بادی مثل شیپور

wind instrument

wind power

<hr> تونل باد، تونل هوا (که در آن هواپیما و غیره را آزمایش می کنند)، معبر تونل مانندی که هوا با فشارهای مختلف از ان عبور میکند برای ازمایش مقاومت قطعات مختلف هواپیماو موشک در مقابل باد

تونل باد، تونل هوا (که در آن هواپیما و غیره را آزمایش می کنند)، معبر تونل مانندی که هوا با فشارهای مختلف از ان عبور میکند برای ازمایش مقاومت قطعات مختلف هواپیماو موشک در مقابل باد

wind tunnel

wind turbine

<hr> معنی : پایان یافتن، پایان دادن، منتج بهنتیجه شدن، خوف، عمل بستن <hr> معانی دیگر : 1- (پیچاندن و) به صورت گوی درآوردن، گلوله کردن 2- درهم بافتن، درهم گوراندن، درهم گیر انداختن، همبسته کردن یا بودن 3- به پایان رسیدن یا رساندن، خاتمه یافتن، خاتمه دادن، 4- عصبی کردن، هیجان زده کردن، پایان، خاتمه، انتها

معنی : پایان یافتن، پایان دادن، منتج بهنتیجه شدن، خوف، عمل بستن معانی دیگر : 1- (پیچاندن و) به صورت گوی درآوردن، گلوله کردن 2- درهم بافتن، درهم گوراندن، درهم گیر انداختن، همبسته کردن یا بودن 3- به پایان رسیدن یا رساندن، خاتمه یافتن، خاتمه دادن، 4- عصبی کردن، هیجان زده کردن، پایان، خاتمه، انتها

wind up

<hr> معنی : سخنران پرگو، نطاق رودهدراز، کیسه باد <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم پرحرف، حراف، وراج، پر چونه، سخنران پرگو، نطاق، روده دراز، کیسه باد، سینه

معنی : سخنران پرگو، نطاق رودهدراز، کیسه باد معانی دیگر : (عامیانه) آدم پرحرف، حراف، وراج، پر چونه، سخنران پرگو، نطاق، روده دراز، کیسه باد، سینه

windbag

<hr> معنی : در حرکت بوسیله باد، دستخوش باد، بادزده <hr> معانی دیگر : بادآورده

معنی : در حرکت بوسیله باد، دستخوش باد، بادزده معانی دیگر : بادآورده

windblown

<hr> معنی : باد شکن <hr> معانی دیگر : درختستان یا بوته هایی که برای جلوگیری ازوزش باد کاشته میشوند

معنی : باد شکن معانی دیگر : درختستان یا بوته هایی که برای جلوگیری ازوزش باد کاشته میشوند

windbreak

<hr> معنی : ژاکت، باد شکن <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی - ویژه ی موتورسیکلت سواران و غیره) کت بادشکن، لباس بادگیر

معنی : ژاکت، باد شکن معانی دیگر : (نام بازرگانی - ویژه ی موتورسیکلت سواران و غیره) کت بادشکن، لباس بادگیر

windbreaker

<hr> از نفس افتاده، نفس نفس زنان، وامانده، نفس بند آمده

از نفس افتاده، نفس نفس زنان، وامانده، نفس بند آمده

winded

<hr> معنی : پیچ، پیچنده، کوککننده، کلید کوک، نخ پیچ <hr> معانی دیگر : (شخص یا ماشین) بالاکش، بالابر، تاب دهنده، پیچان، (ابزار کوک کردنی) دسته ی کوک، ن&nbsp; پیچ

معنی : پیچ، پیچنده، کوککننده، کلید کوک، نخ پیچ معانی دیگر : (شخص یا ماشین) بالاکش، بالابر، تاب دهنده، پیچان، (ابزار کوک کردنی) دسته ی کوک، ن پیچ

winder

<hr> معنی : ثروت باد اورده، میوه باد انداخته <hr> معانی دیگر : (به ویژه میوه ی افتاده ازدرخت) باد افکنده، پا درختی

معنی : ثروت باد اورده، میوه باد انداخته معانی دیگر : (به ویژه میوه ی افتاده ازدرخت) باد افکنده، پا درختی

windfall

<hr> معنی : باد، اطناب، دارای باد <hr> معانی دیگر : پربادی، باد داری، پر حرف بودن، خود بینی، غرور

معنی : باد، اطناب، دارای باد معانی دیگر : پربادی، باد داری، پر حرف بودن، خود بینی، غرور

windiness

<hr> معنی : سیم پیچ، چیزی که پیچ میخورد، رود پیچ، پیچاپیچ، مارپیچی <hr> معانی دیگر : پیچاندن، پیچش، تابیدگی، پیچیدن، پیچ و خم، پیچ و تاب، پر پیچ و خم، پر پیچ و تاب، مارپیچ، حلزونی، (معمولا جمع) پیچ و خم گمراه کننده، پیچیدگی ها، (هر چیزی که دور چیز دیگری بپیچند) سیم، ریسمان، روبان (وغیره)، چرخش، دور، گردش، (چوب) تاب برداشتگی، ناصافی

معنی : سیم پیچ، چیزی که پیچ میخورد، رود پیچ، پیچاپیچ، مارپیچی معانی دیگر : پیچاندن، پیچش، تابیدگی، پیچیدن، پیچ و خم، پیچ و تاب، پر پیچ و خم، پر پیچ و تاب، مارپیچ، حلزونی، (معمولا جمع) پیچ و خم گمراه کننده، پیچیدگی ها، (هر چیزی که دور چیز دیگری بپیچند) سیم، ریسمان، روبان (وغیره)، چرخش، دور، گردش، (چو

winding

<hr> معنی : چرخ چاه <hr> معانی دیگر : مرود، دولاب، چرخ و طناب، چر&nbsp;چاه، ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود، با چر&nbsp; کشیدن

معنی : چرخ چاه معانی دیگر : مرود، دولاب، چرخ و طناب، چر چاه، ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود، با چر کشیدن

windlass

<hr> بی باد، بی وزش، بینفس، بیرمق

بی باد، بی وزش، بینفس، بیرمق

windless

<hr> معنی : اسیاب بادی، هر چیزی شبیه اسیاب بادی <hr> معانی دیگر : آسیاب بادی، بادآس، (هر دستگاهی که با نیروی باد کار کند) - بادی، موتور بادی، بادکار، بادنیرویی، (مانند آسیاب بادی) چرخیدن، دورزدن، اسیاب وار چرخیدن

معنی : اسیاب بادی، هر چیزی شبیه اسیاب بادی معانی دیگر : آسیاب بادی، بادآس، (هر دستگاهی که با نیروی باد کار کند) - بادی، موتور بادی، بادکار، بادنیرویی، (مانند آسیاب بادی) چرخیدن، دورزدن، اسیاب وار چرخیدن

windmill

<hr> معنی : روزنه، پنجره، دریچه، ویترین، پنجره دار کردن <hr> معانی دیگر : پادکانه، (مجازی) مجال، فرصت، وسیله ی دستیابی، (باجه ی بانک و سینما و غیره) دریچه، دهانه ی باجه، روزنگاه، بخش شفاف پاکت (معمولا از طلق که نشانی را نمایان می سازد)، پنجره ی پاکت، رجوع شود به: chaff، (بخشی از فضای زمین که امواج رادیویی و نوری و گرمایی به آسانی از آن می گذرند) دریچه ی فضایی، اسپاش روزن، (کامپیوتر) پنجره ی پرده ی نمایش، پنجرک، (کامپیوتر - جمع - نام بازرگانی نوعی نرم افزار) ویندوز، پنجرک ها

معنی : روزنه، پنجره، دریچه، ویترین، پنجره دار کردن معانی دیگر : پادکانه، (مجازی) مجال، فرصت، وسیله ی دستیابی، (باجه ی بانک و سینما و غیره) دریچه، دهانه ی باجه، روزنگاه، بخش شفاف پاکت (معمولا از طلق که نشانی را نمایان می سازد)، پنجره ی پاکت، رجوع شود به: chaff، (بخشی از فضای زمین که امواج رادیویی و ن

window

<hr> معنی : قاب پنجره <hr> معانی دیگر : (جعبه ای که در خارج پنجره تعبیه می شود و در آن گل می کارند) گلدان پنجره

معنی : قاب پنجره معانی دیگر : (جعبه ای که در خارج پنجره تعبیه می شود و در آن گل می کارند) گلدان پنجره

window box

<hr> تزیینات ویترین مغازه، پنجره آرایی، ویترین چینی، فن نمایش کالادرپشت پنجره دکان

تزیینات ویترین مغازه، پنجره آرایی، ویترین چینی، فن نمایش کالادرپشت پنجره دکان

window dressing

window frame

<hr> (هواپیماو اتوبوس و غیره) صندلی کنار پنجره، صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره

(هواپیماو اتوبوس و غیره) صندلی کنار پنجره، صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره

window seat

<hr> معنی : پرده، کرکره <hr> معانی دیگر : پرده ی پنجره، پشت پنجره ای، پنجره پوش

معنی : پرده، کرکره معانی دیگر : پرده ی پنجره، پشت پنجره ای، پنجره پوش

window shade

windowless

<hr> معنی : شیشه پنجره، جام پنجره <hr> معانی دیگر : شیشه ی پنجره، جام پنجره

معنی : شیشه پنجره، جام پنجره معانی دیگر : شیشه ی پنجره، جام پنجره

windowpane

windows

windows nt

<hr> معنی : طاقچه پنجره، قسمت افقی لبه پنجره <hr> معانی دیگر : هره ی پنجره، لب پنجره، تخته ی زیر پنجره

معنی : طاقچه پنجره، قسمت افقی لبه پنجره معانی دیگر : هره ی پنجره، لب پنجره، تخته ی زیر پنجره

windowsill

<hr> معنی : خرخره، نای، حلق، قصبه الریه، لوله هوا <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: trachea، قصبته الریه

معنی : خرخره، نای، حلق، قصبه الریه، لوله هوا معانی دیگر : رجوع شود به: trachea، قصبته الریه

windpipe

<hr> ضدباد، پادباد، بادگیر، بادشکن، مقاوم در مقابل باد

ضدباد، پادباد، بادگیر، بادشکن، مقاوم در مقابل باد

windproof

winds

<hr> معنی : شیشه جلو اتومبیل، پنجره اتومبیل <hr> معانی دیگر : انگلیس پنجره اتومبیل، شیشه جلواتومبیل

معنی : شیشه جلو اتومبیل، پنجره اتومبیل معانی دیگر : انگلیس پنجره اتومبیل، شیشه جلواتومبیل

windscreen

windscreen wiper

<hr> معنی : شیشه جلو اتومبیل، شیشه جلو <hr> معانی دیگر : (اتومبیل و غیره) شیشه ی جلو (انگلیس: windscreen)، امریکا شیشه جلو اتومبیل

معنی : شیشه جلو اتومبیل، شیشه جلو معانی دیگر : (اتومبیل و غیره) شیشه ی جلو (انگلیس: windscreen)، امریکا شیشه جلو اتومبیل

windshield

<hr> معنی : برف پاک کن <hr> معانی دیگر : (اتومبیل) برف پاکن

معنی : برف پاک کن معانی دیگر : (اتومبیل) برف پاکن

windshield wiper

<hr> (نام خاندان سلطنتی انگلیس از 1917) کاخ وینزر، شهر وینزر (در جنوب خاوری انگلیس)

(نام خاندان سلطنتی انگلیس از 1917) کاخ وینزر، شهر وینزر (در جنوب خاوری انگلیس)

windsor

<hr> معنی : گردباد، توفان، باد سریع <hr> معانی دیگر : توفان باد، تندباد، توفباد

معنی : گردباد، توفان، باد سریع معانی دیگر : توفان باد، تندباد، توفباد

windstorm

windsurf

<hr> (نوعی اسکی روی آب به کمک بادبان) بادسواری، اسکی بادی

(نوعی اسکی روی آب به کمک بادبان) بادسواری، اسکی بادی

واژه های حرف "w" - جملات نمونه